به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از روزنامه خراسان؛ ظاهر آرام به نظر می رسید و گاهی به چشمان قاتلی می نگریست که در کنارش قرار داشت و هراسان و وحشت زده به این سو و آن سو چشم می دواند تا شاید چاره ای برای رهایی از مجازات (اعدام) بیابد. در این هنگام بود که از پشت شیشه های اتاق نگاهش در نگاهم حلقه شد. برای اولین بار لبخندی زد و سری تکان داد. گویی تاکنون در عالمی زندگی می کرد که پای هیچ انسانی به خاک آن نرسیده بود و هیچ جنبنده ای در آن یافت نمی شد! و حالا آشنایی در برابرش قرار داشت.
او درحالی که مرا با نام کوچک خطاب می کرد، گفت: همان خبرنگاری هستی که قبلا فقط با تو مصاحبه کردم. بدون آن که فرصت را از دست بدهم پرسیدم:
نه به کسی زنگ زدم و نه کسی تاکنون به دیدارم آمده است.
نه!
عادت داشت پاسخ های کوتاه بدهد! کمتر سخن می گفت و من هم می دانستم که باید با ترفندهای خبرنگاری او را وادار کنم تا پاسخ سوالاتم را بدهد! به همین دلیل بی درنگ پرسیدم:
نه! دیگران را نمی دانم ولی من همه چیزم را پای رفاقت گذاشتم.
با تعجب نگاهم کرد، گویی این موضوع را به کلی فراموش کرده بود! با حرص وولع خاصی گفت:
چند بار خواستم به این قاتل بی رحم بگویم همان کسانی که تو برای رفاقت با آن ها آدم می کشتی، تو را بازیچه خودخواهی هایت کرده بودند و با تعریف و تمجیدهای چاپلوسانه کاری کردند که جان چند انسان بی گناه را گرفتی و امروز ... اما سکوت کردم؛ با او که در پای چوبه دار بود، سخنی نگفتم اما شاید این جملات درس عبرتی باشد برای آنانی که مدعی می شوند همه چیز را باید پای «رفاقت» گذاشت.
بی درنگ سوالاتم را تغییر دادم و پرسیدم:
خیلی خونسرد و آرام گفت:
نه! اصلا!
نه! باز هم به همین جا برمی گردم! یعنی آدم می کشم!
نه! از سال ۸۲ زمانی که در یکی از مراکز دولتی کار می کردم.
بله! قبل از آن در سال ۸۲ با سلاح به سوی مردی شلیک کردم که لباس سنتی یکی از استان های جنوبی کشور را به تن داشت. به همین دلیل هم از کارم اخراج شدم البته قبل از آن هم خلافکاری داشتم!
نه! من فقط نشانی آنها را از دوستانم میگرفتم. اگر کسی میگفت فلانی قلدری میکند و به من زور گفته است، برای روکمکنی او را میکشتم.
حالا که تا چند دقیقه دیگر اعدام می شوم! چه فایده ای دارد؟ ولی اگر دستگیر نمی شدم باز هم دست به آدمکشی می زدم. قبلا هم که گفتم من معتاد به آدمکشی هستم! و برای دیگران انتقام می گیرم.
لحظات اجرای حکم فرا رسیده بود و ماموران بدرقه قصد داشتند «پلنگ سیاه» را پای چوبه دار ببرند! در حین انتقال به محل اعدام در کنارش قرار گرفتم و برای آخرین بار پرسیدم:
با حالتی تمسخرگونه نگاهم کرد و گفت:
کدام پدر و مادر؟
احساس کردم دل پردردی از خانواده دارد و ریشه تبهکاری هایش نیز به خانواده باز می گردد. اگرچه در مصاحبه هنگام دستگیری گفته بود پدر و مادرم فوت کرده اند!
بی درنگ سوال کردم:
و او در حالی که به چوبه دار نزدیک شده بود، گفت:
آنها هم مانند من نصیحت پذیر نیستند. اگر نصیحت گوش کنند که راه غلط نمی روند.
و با این جمله طناب دار بر گردن گانگستر مخوف قرار گرفت. او برای لحظاتی چشمانش را بست و در افکار خودش غرق شد، گویی به همه انسان های بی گناهی می اندیشید که جان آن ها را گرفته بود و حالا باید تقاص پس می داد. دمپایی ها را از پایش بیرون انداخت و دوباره به قاتلی چشم دوخت که قرار بود در کنار او قصاص شود اما آن قاتل وحشت زده به اولیای دم التماس می کرد و فریاد می زد اشتباه کردم، غلط کردم.
و لحظاتی بعد در حالی طناب دار با مهلت یک ماهه اولیای دم از گردن قاتل مرد میوه فروش باز شد که برای آخرین بار نگاهم در نگاه «پلنگ سیاه» گره خورد و او بر دار مجازات جان سپرد.
شایان ذکر است گانگستر مخوف معروف به «پلنگ سیاه» پس از دستبرد مسلحانه به یک طلافروشی در باخرز به مدت ۸ سال در زندان به سر برد و پس از آزادی از زندان در سال ۹۲ فردی را در تربت جام به رگبار بست و سپس در اردیبهشت سال ۹۷ دو جوان را در اطراف میدان تلویزیون مشهد با شلیک گلوله به قتل رساند و چند روز بعد توسط کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی در حالی دستگیر شد که به تبهکاری های دیگری نیز اعتراف کرد.