برترینها: پذیرش تفاوتهای نسلی به ویژه در نسل دهه شصت، هفتاد و هشتاد، با تأکید بر پیوند اجتماعی - فرهنگی با نسلهای پیشین، اصولاً به موضوع شکاف و تقابل بین نسلی تبدیل شده است.
اما به نظر میرسد واقعیت جایی بین این دو نگاه ایستاده باشد. یعنی ما از یک سو با نسلی مواجه هستیم که در برخورد با نسل پیش، یک شکاف و تقابل جدی را بروز میدهد و در مقابل با نسل جدید هم درگیر چالشی جدید است. نسلهایی که به شدت بر وجوه مدرن زندگی تکیه و تأکید دارد و به نادیدهانگاری و گاه ضدیت با سنت بر میخیزند.
از اعضای تحریریه برترینها پرسیدهایم که «سنتشکنی در خانواده انجام دادهاید؟ اگر که پاسختان مثبت است با چه چالشهایی دست و پنجه نرم کردهاید؟». پاسخ اعضای تحریریه جالب که در ادامه مطلب میخوانید:
ایمان عبدلی: تا پیش از به نوجوانی رسیدن من، ماهواره رسما در خانواده ما یک تابوی درست و حسابی بود، البته جنس تابو بودنش از آن جنس مرسوم نبود، مثلا طی یک اجماع ناگفته همه اعضای خانواده من گمان میکردند که آنها که ماهواره دارند و تماشا میکنند، آدمهای سطح پایینی هستند! ما همگی فکر میکردیم ماهواره فقط همان چیزهاییست که در اخبار ۲۰:۳۰ گفته میشود. بعدتر به اصرار من که تحت تاثیر گفتگوهای بچههای مدرسه بودم، ماهواره به خانه ما اضافه شد و حالا روزگاری طوری شده که من خودم بیننده برنامههای ماهوارهای نیستم، اما چراغش همیشه در خانه ما روشن است.
حامد دوستی: در خانواده ما تا پیش از من کسی علاقهمند به فوتبال نبود، من اما یک تیفوسی تمام عیار شدم، همه چیز از بازی بانک تجارت و استقلال شروع شد و حس استقلالی بودن در من شروع شد، از آن تاریخ که چیزی نزدیک به سی سال گذشته حالا در خانه ما برای هر بازی استقلال یک مراسم ویژه برپاست، من که با هر تنش در بازی بالا و پایین میشوم و با نگاه متعجب خانوادهام مواجه میشوم.
المیرا فلاحیان: حتما شما هم شنیدهاید که میگویند بچه اول خانواده موش آزمایشگاهی است و معمولا بیشتر از بقیه بچههای خانواده سختی میکشد. این نظریه، تمام و کمال روی تجربیات من در خانوادهام مینشیند. حقیقت این است که من برای به دست آوردن تکتک خواستههایم با تمام وجودم تلاش کردهام. البته تا قبل از ۲۵ سالگی بیشتر خواستههایم را فدای رضایت خانواده میکردم و اکثرا کوتاه میآمدم. اما بعد از ۲۵ سالگی برای حال خوب خودم مجبور بودم سنتشکنی کنم. بله؛ من در سن ۲۵ سالگی مقابل تمام تفکرات «دختر مگه بدون خانواده سفر میره؟»، «ببین دخترعموهات که ده سال ازت بزرگترن سفر میرن که تو بری؟»، «عمهت اینا بفهمن میگن المیرا ولنگار شده» و «این چیزا تو خانواده ما نمیگنجه» ایستادم و اولین سفر دوستانهام را برخلاف رضایت والدین و خانوادهام رفتم. سفر سنتشکنانهای که هنوز هم حسرت میخورم که چرا زودتر تجربهاش نکرده بودم.
زهرا فکرانه: سنت شکنی کمااینکه واژه «سنت» را یدک میکشد، برای من یادآور تمام قوانین مشترکی است که در خانوادههای ایرانی تعیین شده است. تعداد زنانی که از فضای پدرسالانه خانه صحبت می کنند، نشانگر پیشرفت صعودیای است که از کارهای کوچک شروع میشود. دیروقت به خانه آمدن، تنها سفر کردن یا گسترش دایره اجتماعی به میل و اراده خود و ده ها مورد دیگر، در زنان اطرافم برای من گوشهای از سنت شکنیای است که در خانواده های ایرانی اتفاق میافتد. من بنابر شرایط و موقعیتم، شرکت نکردن در مراسمات فامیلی و خانوادگی یکی از سنت شکنی هایی بود که در خانواده انجام دادم. البته به علت اینکه شیک پوشی و استفاده از لباس هایی که زیاد تبلیغ میشود را در اولویت قرار نمیدهم ، گزینه خوبی هم برای این مهمانی ها نبودم و معمولا صحبت مشترکی هم در آن جمع از طریق من و اطرافیان به وجود نمیآمد. به گمانم محصول این اذیت شدنهای گاه و بیگاه به یک سنتشکنی مطلوبی تبدیل شد به اسمِ تافتهی جدا بافته بودن.
علیرضا باقرپور: یکی از بزرگترین معضلات زندگی شخصی من در دوران مدرسه، بیدار ماندن برای دیدن مسابقات حساس فوتبال اروپا بود. اینکه من باید راس ساعت ۱۰ شب به رختخواب میرفتم و مسابقات لیگ قهرمانان اروپا ساعت ۱۱ و ربع شب تازه شروع میشد. پس از جا ماندن از قافله تماشاگران فینال استانبول، پاریس و آتن بالاخره روز موعود فرا رسید. اول خرداد ۱۳۸۷ ساعت ۲۳:۱۵؛ بازی حساس یونایتد و چلسی در فینال مسکو و منی که بیخیال تمام هشدارهای خانواده مقابل تلویزیون نشستم و همراه با میلیونها آدمی که این بازی را دنبال میکردند به ضیافت پنالتیها رسیدم. همانجایی که جان تری در دو قدمی رستگاری لیز خورد و قهرمانی را به فرگوسن هدیه کرد. ساعت دوی صبح شده بود و من سرخوش از دیدن فینال تاریخی مسکو به خواب رفتم. حالا ۱۵ سال از آن روزها میگذرد و در تمام این سالها، اوایل خرداد به دنبال همان شب میگردم با اینکه بعید میدانم تکرار شود...
مینا پرویزی: حذف رفتن اجباری به مهمونی های خانوادگی برای من سنتشکنی محسوب میشه. برای اینکه سالها مجبور بودم تو جمعی باشم که هیچ علاقهای بهشون نداشتم. شلوغی جمع و اینکه مجبور بودم به ظاهر پوششی رو داشته باشم که مطابق میل من نیست برای من بشدت آزاردهنده بود. دو سالی میشه رفتن به مهمونی های خانوادگی رو حذف کردم و از این بابت خیلی خوشحالم. خوشحالم که مجبور نیستم جواب سوالایی مثل حقوقت چنده، چرا ازدواج نمیکنی، چرا درست تموم نمیشه رو بدم. من الان خودمم، خودِ خود اصل واقعیم. البته برای این قضیه بارها با مخالفت رو به رو شدم وقتی مجرد باشی سخت تره اینکه مخالفت کنی برای مهمونی نرفتن ولی خب الان یه جوری عادی شده که اگر در یک مهمونی شرکت کنم همه تعجب میکنن.
سعید خرمی: استقلال فکری و رفتاری برای من دهه شصتی با تمام خطوط قرمزی که آن سالها بر فضای عمومی خانوادههای ایرانی حاکم بود یک نوع جدیدی از تابوشکنی و سنتشکنی معمول بود که شیرینی لذت آن را تجربه کردم. این تابوشکنی یک دو وجهی شکل گرفته بین من و خانواده بود که خیلی مرسوم نبود. رفاقت با مادرم که بیان تندترین ممنوعههای یک جوان دهه شصتی بدون هیچ گونه تنش و برخورد جدی بیان میشد. مثل تجربه سیگار کشیدن در نوجوانی، آزادی در انتخاب پوشش و دوستان و حضور در مهمانیهای خاص تا پاسی از شب که شاید آرزوی هر جوانی بود.
آیدا فلاحیان: تفاوتهای ظاهری در بین خانواده و جامعه از کودکی تا همین امروز همیشه همراه من بوده است. فکر میکنم از همان زمان که شروع به انتخاب لباسها و استایل خودم کردم، این تفاوتها شروع شد. انتخاب مدل موی پسرانه، انتخاب کفشهای کتانی برای هر مناسبت و مراسم، انتخاب کت شلوار به جای پیراهن، انتخاب مرطوب کنندههای بیرنگ به جای لوازمهایشهای غلیظ و انتخاب هر چیز غیر دخترانهای که دم دست بود! تا اینجا هیچ سختیای در کار نبود مگر کم آوردن در بحث لوازمهای آرایشی و عنوان روشهای کشیدن خط چشم که برایم خیلی دور از ذهن بود. در برخی مواقع من حتی تبدیل به دختر آفتاب مهتاب ندیده و ساده پسند فامیل میشدم و مورد تشویق قرار میگرفت. همه چیز خوب بود تا زمانی که من این ظاهر موجه را با پدیدهای کاملا سنت شکن، از بین بردم. پدیدهای به نام "تتو". سخت بود. اول با دعوا و بحث شروع شد. بعد از صدور مجوز با کلی مکافات، باید از دید فامیل دور میماند و در نهایت که پردهها کنار رفت، با انکار مواجه شد:
"تتوی واقعیه؟!"
"از این تتو موقتاست؟"
"خودت با حنا نکشیدی؟"
اما در نهایت پذیرفته شد و من تبدیل به راهگشای سایر اقوام در این راه شدم. البته بیشتر پسر بچهها که "گَنگ" بودن من را بر سر مادرانشان میکوبیدند! پایان لذت بخشی داشت. مخصوصا الگو شدن برای بچههای کم سن و سال که هنوز جسارت خود بودن را ندارند.
محمد مرادی: سنتی که تو خانواده ما خیلی زیاده میتونم بگم تعارف کردن زیاده که واقعا روی مخه. البته این سنت تو کل ایران هست ولی من نسبت به بقیه مردم احساس میکنم تو خانواده ما بیشتره. نمیفهمم این تعارف کردن یعنی چی. مثلا مهمون میاد خونمون، خانوادهام چندین بار غذا و خوراکی یا هرچیزی دیگهای رو بهش تعارف میکنند. نه یه بار نه دوبار چند بار. یا خیلی به بقیه تعارف میکنند که بیان خونومون واسه همین واقعا همیشه خونمون مهمون هست. منم به شوخی میگم خونه ما مثل هتله. خیلی اذیت کنندس واقعا. این به مرور خودش رو نشون میده. خودمم اوایل این عادت بد رو داشتم ولی الان واقعا کمتر شده این عادت خیلی کمتر. احترام طرف مقابل رو نگه میدارم تعارف هم میکنم ولی تعارف زیاد سریع اعصابمو خورد میکنه. واقعا بخاطر زحماتش نیست بخاطر اینکه حوصله ندارم هی بپرسم از طرف مقابل.