برترینها - آیدا فلاحیان: این مطلب درباره سوپراستاری است که این روزها کمتر از سابق او را تحسین میکنیم: نوید محمدزاده یا همان پاشای سریال جنگل آسفالت.
یک بازیگر، میتواند خوب نقش بازی کند اما یک بازیگر واقعی، هر نقشی را خوب بازی میکند. در دههای که ما در آن زندگی میکنیم، کم فروغ شدن ستارههای سینما یک امر طبیعی است. ستارگانی که متولد میشوند، میدرخشند و به مرور زمان با وجود شهرت بسیار زیاد، کم سو و کم سوتر میشوند. شاه نقشهای برخی از بازیگران همان تولد ستارههاست که با وجود ماندگار بودن، استانداردهای بینندگان را بالاتر میبرد و با یک پسرفت غیر منتظره، محبوبیت سابق را از بین میبرد. برای این پسرفت نمیتوان به کسی خرده گرفت اما چه بخواهیم و چه نخواهیم، سینمای ایران پر شده از ستارگانی که خارج از تیپ همیشگی خود، توان درخشیدن ندارند. این مطلب درباره سوپراستاری است که این روزها کمتر از سابق او را تحسین میکنیم: نوید محمدزاده یا همان پاشای سریال جنگل آسفالت.
ظهور دوباره سید گوزن ها
اوایل دهه نود است. اولین فیلم بلند سعید روستایی یعنی ابد و یک روز، در سینماهای کشور اکران شده و در میان علاقهمندان سینما زمزمههایی از بازگشت سید گوزنها به گوش میرسد. عامل این زمزمهها حضور مردیست که توانسته خود را در قامت بهروز وثوقی به مخاطبان نشان دهد و بار دیگر چهره اعتیاد را در ذهن مخاطبان ماندگار کند. اجرایی با همان ظرافت اما طبیعتا به روزتر. بازیگری با قامت خمیده، استخوانهای بیرون زده و دندانهای کرم خورده، آنچنان در نقش خود فرو رفته که باورنکردنش دشوار است . این مرد ناشناخته در انتظار یک شهرت بی مثل و مانند، کسی نبود جز نوید محمدزاده که این روزها کمتر کسی او را نمیشناسد. اکران ابد و یک روز و درخشش کاراکتر محسن با بازی محمدزاده مخاطبان را با بازیگری آشنا کرد که آینده درخشانی در انتطارش است.
یاغیِ محبوبِ جنوب شهر
مسیر پیشرفت نوید در هموارترین شکل ممکن طی میشود. او حالا تبدیل به یاغی محبوب سینمای ایران شده است که هر چه بیشتر در نقشهایش خلاف کند، هرچه بیشتر فریاد بزند و به تیپ غالب جنوب شهر نزدیکتر باشد، محبوبتر است. بعد از بازی در آثار هومن سیدی مانند سیزده و مغزهای کوچک زنگ زده و همچنین همکاری مجدد او با سعید روستایی در فیلم متری شیش و نیم، محمددزاده فرم برندهی خود را پیدا کرد و به مرور در همان فرم جا خوش کرد.
همه از او راضی بودند. جشنوارههای ایرانی، جشنوارههای بین المملی، منتقدان و از همه مهمتر مردم، او را دوست داشتند تا جایی که محمدزاده تبدیل به یکی از چهرههای تاثیرگذار در گیشه شد. محبوبیتی که شاید کسی فکر نمیکرد روزی از بین برود.
طلسم عینک دودی
موفقیت زیاد به اندازه شکستهای پی در پی میتواند هرکسی را زمین بزند. نوید نیز از این قاعده مستثنی نیست. موفیتهای پی در پی در نقشهای درخشان این جسارت را به محمدزاده داد که طلسم عینک دودی را به جان بخرد و خود را با بازی در نقشهایی متفاوت به چالش بکشد. این طلسم برای اولین بار در سریال قورباغه گریبانگیر او شد. این بار نوید محمدزاده را در قامت مردی ثروتمند اما ساکت و آرام میبینیم. دیگر خبری از فریاد و یاغیگری نیست. بازیگری که با یک عینک دودی روی چشم سعی میکند با آرامش کامل احساسات را به مخاطب منتقل کند اما به شدت در این کار شکست میخورد چرا که این نوید، همان نوید محبوب برای مردم نیست.
امروز اما بار دیگر در سریال جنگل آسفالت شاهد تکرار اشتباه نوید محمدزاده هستیم. تکرار بازی در نقش یک انسان ثروتمند و به اصطلاح لاکچری که باورهای ما را به شکل قابل توجهی خراب میکند. پاشای جنگل آسفالت همان چیزی است که نمیخواهیم از محمدزاده ببینیم. تصویر یک مرد موجه با دیالوگهای سنگین که با بدترین اکت ممکن ادا میشوند.
البته باید گفت نوید محمدزاده تنها قربانی این طلسم نیست. این روزها صنعت سریال سازی در پلتفرمهای مختلف دچار یک کمالگرایی بی مثل مانند شده است. یک فرم لاکچری پسند که شاید درصد کمی از مردم به درستی آن را لمس کرده باشند. همین تغییر فرم باعث نابودی بازیگرانی مثل نوید محمدزاده میشود. نیاز نیست راه دور برویم. بازیگر نقش مقابل محمدزاده، یعنی امیر جعفری در سریال جنگل آسفالت نیز به همین درد دچار است. درد بازی کردن نقشی که نه آن را میشناسد و نه توان اجرای آن را دارد. البته امیر جعفری بعد از تجربه سریال مرداب کمی با این فرم آشنا شد اما این آشنایی در نتیجه تاثیر چندانی نداشت. دیدن بازیگران اتوکشیدهای که به یاغیگری آن عادت داریم، به هیچ عنوان باورپذیر نیست.
در دههی گذشته شاهد ایفای نقشهای زیادی امثال نوید محمدزاده بودهایم. نقشهایی که او را در ذهن ما ماندگار کردهاند و نقشهایی که محبوبیت او را برای ما از بین بردهاند. این فراز نشیبها برای بازیگران یک فرایند طبیعی است اما ما به عنوان یک مخاطب منتظر روزهای اوج هنرمندانمان هستیم. منتظر بازگشت نقشهایی که با تمام وجود اجرا میشدند و در معنای واقعی کلمه باور پذیر بودهاند. نقشهایی بدون کلیشه، بدون نقاب و بدون سوددهی وسوسه کننده!