«تابناک با تو» - از خواب بیدار میشوید، به محض اینکه چشم باز میکنید، کل زندگی پیش چشم تان مجسم میشود؛ تمام اخبار خوب و بدی که شنیده اید، جان میگیرند، تمام اتفاقات در کسری از ثانیه مجسم میشوند؛ چه حس و حال غریبی وقتی فکر میکنید مسئول مستقیم همه اتفاقات، شما هستید! اینکه همه چیز تقصیر شماست! جایی، چیزی، یک آن که حواس تان نبوده است، از کنترل شما خارج شده است! آرام باشید؛ یک نفس عمیق بکشید؛ همه چیز تحت کنترل شما نبوده و نیست!
تلاش برای کنترل همه چیز از جمله خواب و خیالات زندگی مدرن است، خیالی که بر آن است سرطان وار تمام فکر و ذهن، هست و نیست مان را تسخیر کند!
تاریخ بشر داستان تسخیر پیشرونده نیروهای طبیعت است. داستان چیرگی ما بر طبیعت؛ ما جهشی بزرگ رو به جلو انجام دادیم، جهشی که توان مان داد به تدریج اسرار محیط اطراف خود را کشف کنیم.
اکنون در دوران سختی زندگی میکنیم. همه چیز آن قدر سریع اتفاق میافتد که قادر نیستیم به گَرد پای همه اتفاقات برسیم؛ اما خیال میکنیم میتوانیم همه چیز را کنترل کنیم.
پشت این خیال ِ کور رغبت مان بر راه رفتن روی زمینی است که زیر پای مان سفت است و آنقدر کند میچرخد که متوجه حرکت اش نمیشویم.
در ما حسی است انگار که در رأس همه چیزیم؛ انگار که بی ما و بی حضور ما هیچ اتفاقی نمیافتد؟! زهی خیال باطل.
«تلاش برای غلبه بر این دوگانگی، رام کردن همه سرکشان و اهلی کردن آشوبگران، کنترل و تغییر تمام جنبههای غیر قابل پیش بینی جهان در نهایت جوهره و خود انگیختگی را نابود میکند و ناقوس مرگ را به صدا در میآورند» -زیگمونت باومن-
آیا همه چیز تحت کنترل ماست؟
مشکل این جاست که ما همیشه هم متوجه این امر نیستیم که تلاش برای کنترل همه چیز خیالی واهی، هدفی غیر ممکن است. انگار یادمان میرود، و وقتی فراموش میکنیم، به گونهای رفتار میکنیم که همراهش امواج سهمگینی از اضطراب میآید؛ و پیامد تلخ بعدی: دائماً کنترل خود را از دست میدهیم و احساس ناامیدی و سرخوردگی میکنیم.
همه چیز در حرکت دائمی است و صدها عامل وجود دارد که خارج از کنترل ماست. آنچه زنده و پویاست مدام تغییر میکند. امروز یک راه است و فردا راه دیگری. مرگ تنها حالتی است که کاملاً قطعی است. زندگی بین عدم قطعیتها و جریانهای غیرمنتظره اتفاق میافتد!
فانتزی کنترل
شاید وقت آن رسیده است که قبول کنیم، ما دیگر درعصری نیستیم که بتوانیم در آن به خودی خود آرام زندگی کنیم. ما مدام با صدها محرک بمباران میشویم. از خواب بیدار میشویم و بلافاصله سرمان پر از ایدهها و احساساتی میشود که با هم در تضادند. احساس میکنیم کارهای زیادی برای انجام دادن داریم، اما نه زمان کافی برای انجام آن داریم و نه توان و امکان کافی.
هر روز احساسات و عواطف متناقضی را تجربه میکنیم. حتی گاهی اوقات مجبوریم بدون صرف زمان برای درک کامل آنها، آنها را فقط پیش ببریم؛ بی آنکه خوب به آن فکر کنیم و به تبعاتش بیاندیشیم.
باید آرام بگیریم، کمی تأمل کنیم و برای خودمان محدودیتهایی قائل شویم؛ و در این راه به سرعت از افکار و احساسات ناراحت کنندهای که در مسیر تولید و عمل قرار میگیرند، برگذریم.
ممکن است بگویید: " نه، من اصلاً این طوری نیستم که بخواهم همه چیزو تحت کنترل خودم دربیارم"؛ بازنگری کنید؛ شاید انجام اش میدهید بی انکه به آن فکر کنید. در پسِ ذهن تان تمایلی شدید بر کنترل همه اوضاع دارید؛ به همین دلیل است که وقتی چیزی طبق برنامه پیش نمیرود یا با مانعی روبرو میشوید، سخت عصبانی میشوید. این به نوعی شورش علیه واقعیتی است که برخلاف اهداف ما است!
فکر کردید همه چیز تحت کنترل تان است و اکنون که مانعی پیش آمد، سخت برآشفته شدید.
در این شرایط، معمولا در نوعی پارادوکس غرق میشویم. چگونه؟
شما بر امور مالی تان کنترل دارید، اما نمیتوانید بی خوابی تان کنترل کنید. میتوانید بر خستگی تان غلبه کنید، برای اش چارهای دارید، اما گاهی رابطه با دیگران سخت میشود، حساب کارازدست تان در میرود و رابطه خوب پیش نمیرود و به هم میخورد. هر چقدر هم که تلاش کنیم، هرگز نمیتوانیم همه چیز را کنترل کنیم.
مشاهده آگاهانه و آگاهی کامل
بنا بر فرهنگ مشرق زمین زندگی نه با ذهن که با حواس است. یعنی تجربه زندگی از طریق حواس و نه فقط از طریق ذهن. باید آگاه بود که چگونه ذهن گاهی اوقات میتواند تجربیات ما را زیر تعصبات و ترسها پنهان کند، و ما را از درگیر شدن کامل با دنیای اطرافمان به روشی مستقیم و حسی باز دارد.
فکر همیشه وجود دارد و واقعیت را تفسیر میکند. ذهن زندگی ما را بر اساس تعصبات، ترس، جاه طلبیها و چیزهای طولانی دیگر هدایت میکند. در عین حال، اغلب ما را از تجربه هر روز عینی و ملموس زندگی باز میدارد.
این چه ربطی به میل به کنترل همه چیز دارد؟
اتفاقی که میافتد این است که فکر به این شکل عمل میکند: همه چیز را محدود و درک میکند تا آن را تصاحب و به نوعی هدایت کند. ادراک، احساسات و عواطف، اما متفاوت عمل میکنند. آنها سرکشتر و آشفته تر، اما آزادتر و معتبرتر هستند. اینها منطقهای اند که تلاش ما برای کنترل همه چیز را خراب میکنند تا بتوانیم در لحظه و در محدودهای که هستیم شادی را تجربه کنیم.
چنانچه ذهن آگاه باشیم، میتوانیم کنترل ذهن مان را برعهده بگیریم. اغلب با خودمان در جنگیم؛ افکارمان محتوا به ما میدهند و ما میکوشیم از شر آن خلاص شویم. نمیکوشیم آن را درک کنیم، فقط برآنیم در اسرع وقت حذفش کنیم. مثلاً در وهله اول مضطرب میشویم بعد تمام توان مان را میگذاریم تا اضطراب را دفع کنیم.
شاید اگر نگرش پذیرش و مشاهده را در پیش میگرفتیم، میتوانستیم با دیدی متفاوت جور دیگری زندگی کنیم.
بیاموزید بدون قضاوت کردن خود یا فکر کردن زیاد، درک کنید. فقط متفکر باشید... سعی نکنید همه چیز را کنترل کنید. در عوض اجازه دهید چیزها در درون و بیرون جریان داشته باشند. این راهی است که به شما امکان میدهد زندگی را به شیوهای واقعیتر و بدون دلهره تجربه کنید. شکل جدیدی از درک پدیدار میشود که خود را نه به عنوان یک درس فکری بلکه به عنوان یک درس زندگی بیان میکند. این آگاهی بالاتری است که شما را به سمت تعادل سوق میدهد.
منبع: سوادزندگی