برترینها: درست یک سال بعد از قتل داریوش مهرجویی و همسرش و مبهم بودن پرونده این ماجرا خیلی از رسانهها تلاش کردند با ارائه مثلاً ابعاد نوستالژیک سینمای مهرجویی به مسئله سالگردش بپردازند اما ما فکر کردیم که اگر بخواهیم با زاویه دید نوستالژی به مهرجویی نگاه کنیم از سنگینی قتلش کم کردیم و به نوعی مسئله رو کمی سانتیمانتال کردیم. تصمیم گرفتیم که به دو ویدئویی که به این مناسبت منتشر شده بپردازیم. با ما همراه باشید.
رضا صائمی در رثای ویدئوی منتشر شده از مونا مهرجویی در سالمرگ پدر و مادرش نوشت: مونا مهرجویی چه موقعیت موجز و موزونی را برای سوگواری نخستین سالمرگ پدر و مادرش چیده. به جای زاری بر مزارشان، رنج و اندوه خود را با صدای سنتور مهدی مرتضوی و قطعهای از موسیقی علی سنتوری دکوپاژ کرده تا در میزانسنی سینمایی به سوگ بنشیند. گویی او از پدر آموخته که غمش را به زبان هنر گره بزند تا به میانجی زیبایی، مرهم بر زخمهایش بگذار تا با دستهای هنر، بازوی تنهاییاش را بگیرد و از خاک اندوه بلند کند تا غبار غم از جان بشوید. به قول پیکاسو: «هدف هنر شستن غبار زندگی روزمره از روح ماست».
با این همه چقدر این قاب، غریب است. غربتش عمقی به قد تمام تنهایی مونا و رنج او در این یک سال دارد. یک سالی که به اندازه یک قرن گذشت. به اندازه لحظه لحظه رنجِ بودن در نبودن پدر و مادرش. او داغی را بر دوش کشیده که خیلی، خیلی بسیار برای شانههایش سنگین بوده. او نه فقط سوگ یک فقدان که کابوس یک صحنه فجیع را تاب آورده که شاید اگر هنر نبود، سنگ صبوریاش میشکست و فرو میپاشید. هنرمندانه زیستن، زیباترین شکل تاب آوریست. شاید این گرانقدرترین میراثی بود که مونا از پدر به ارث برده. تنهایی او به وسعت تمام خاطراتیست که سینمای مهرجویی برای ما آفرید. آفرین بر تو مونا که چنین هنرمندانه صبوری. که چنین صبوریت را با صدای ساز سنتور گره میزنی تا با سوز سوگت سازگار شوی. حالا با تمام وجود، با تمام درد این قطعه و ترانه در ترنم اشکهایت معنا میشود: "رفیق من سنگ صبور غمهام، به دیدنم بیا که خیلی تنهام"
اما ویدئوی دوم که رنجنامه مسعود کیمیایی است: "ما مظلوممرده زیاد داریم. داریوش مهرجویی و خانمش مظلوم مرده اند. هیچ جوابی برای مرگشان نیامده. خود سینمای ما مظلوممرده است. خیلی از ما مظلوم مردهایم. تاریخ ما تاریخ مظلوم مردگی است. مگر من زندهام؟ مگر این سینما زنده است؟ جواب این مردنها را کی میدهد؟ آیا سینما همینی است که هست؟ مردهایی که به جای زنها می رقصند؟"
عبدالجواد موسوی درباره پیام ویدئویی دوست دیرینه مهرجویی در خبرآنلاین مینویسد: این حرفهای مسعود کیمیایی است. حرف هایی به بهانه نخستین سالمرگ دوستش داریوش مهرجویی. دوستی که سال گذشته در چنین روزهایی به همراه وحیده محمدی فر سلاخی شد و تا به امروز وضعیت پرونده اش روشن نیست.
حرف های کیمیایی اگرچه به بهانه قتل دوست و همسر دوستش بیان شده اما تلختر از یک سوگنامه معمولی است. فقدان بزرگی هم چون از دست دادن داریوش مهرجویی تلخ و غمبار است منتهی به قول کیمیایی میتوان هر وقت دلتنگ مهرجویی شدید سری به فیلم هایش بزنید اما برای فرهنگ و هنری که جلوی چشم همه ما دارد سلاخی می شود چه میتوان کرد؟
خواهش میکنم این حرفها را با گوش سیاست نشنوید. منظورم این نیست که دولت رئیسی سینما را به این وضع رسانده و خزاعی یک تنه مقصر همه بلاهایی است که بر سر سینما آمده. فاجعه عمیقتر از این حرف هاست. اگر سخن فقط بر سر سیاستهای یک دولت بود که میتوانستیم بگوییم دوران آن دولت به سر آمد و حالا وقت نجات فرهنگ و هنر است اما چون نیک بنگرید داستان از جای دیگری شروع شد. از وقتی که آدم های کوتوله بر مسند مدیریت فرهنگی تکیه زدند. اصلا چرا راه دور برویم؟ درست از وقتی که کوتولهها زمامدار امور شدند. از همان روز زوال همه چیز شروع شد. به قول فروغ فرخزاد: "در سرزمین قد کوتاهان/ معیارهای سنجش/ همیشه بر مدار صفر سفر کردهاند."
ما سالهاست توقعاتمان از همه چیز و همه کس پایین آمده. ربطی به سینما هم صرفا ندارد.