در دل کوچه پسکوچه های شهر پارسآباد، قصهای هولناک رقم خورد که نام آتنا اصلانی ، دختربچهی هفتسالهای را برای همیشه در ذهنها ماندگار کرد. قصهای که از یک روز گرم تابستانی و بازیگوشی های کودکانه آغاز شد و به تراژدی ای دلخراش ختم شد.
پدر آتنا، مردی ساده و زحمتکش بود که با دستفروشی امرارمعاش میکرد. آتنا نیز گاهی برای کمک به پدرش به محل کار او میآمد. آن روز، ۲۸ خرداد ۱۳۹۶ بود که آتنا همراه پدرش به خیابان پزشکان رفته بود. مانند همیشه، برای رفع تشنگی به مغازهی رنگرزی نزدیک بساط پدرش رفت. صاحب مغازه، مردی به نام اسماعیل جعفرزاده، حدود ده سال بود که پدر آتنا را میشناخت.
یک ساعت گذشت و خبری از آتنا نشد. پدر نگران شده بود اما با خودش میگفت شاید دخترک به خانه رفته است. غروب که به خانه رسید، فهمید که آتنا گم شده است. بلافاصله به پلیس اطلاع دادند و جستجو برای یافتن آتنا آغاز شد.
دوربینهای مداربسته نشان میداد که آتنا از بساط پدرش دور شده و به سمت مغازهی رنگرزی رفته است. اما دوربین بعدی هیچ تصویری از او ثبت نکرد. گویی آتنا در هوایی نامرئی محو شده بود.
شکها به سمت اسماعیل جعفرزاده جلب شد. او مردی بود که به ظاهر با همه مهربان بود و حتی در جستجوی آتنا مشارکت میکرد. اما حقیقت تلخ دیگری در پس این ظاهر دوستانه پنهان بود.
اسماعیل در بازجوییها ابتدا همه چیز را انکار کرد. اما شواهد علیه او قوی بود. یکی از این شواهد، مکالمهی تلفنی او با همسرش بود که به او گفته بود مواد مخدری را که در پارکینگ مخفی کرده، از بین ببرد. همسرش همراه برادر اسماعیل به پارکینگ رفتند و در آنجا جسد بیجان آتنا را در یک بشکه پیدا کردند.
اسماعیل بالاخره لب به اعتراف گشود. او اعتراف کرد که قصد دزدیدن النگوهای آتنا را داشته است. اما وقتی دخترک مقاومت کرده، دستش را روی دهان او گذاشته است. او جسد آتنا را در یک کیسه پلاستیکی قرار داده و به پارکینگ منتقل کرده بود.
تحقیقات پلیس نشان داد که اسماعیل سابقهی جنایی داشته و در سالهای ۱۳۹۱ و ۱۳۹۳ نیز مرتکب قتل شده بود.
اسماعیل جعفرزاده سرانجام در ۲۹ شهریور ۱۳۹۶ به سزای اعمالش رسید و اعدام شد.