خداداد ابراهیمی؛ دراین راستا، جنگ و صلح از زوایایی قابل واکاوی ست.
داستان جنگ، پیرنگ خونبار و تراژدی غم انگیزی دارد. این جنگ است که از زبان اژدهاگونهاش، آتش زبانه میکشد. جنگ است که به چهره انسانیت، چنگ میاندازد، وحشت میآفریند، نفرت میپراکند، قلع و قمع میکند، مُثله میکند و کابوس دهشتناک کودکان را هرلحظه فراچشمشان، مجسم میکند. جنگ را هرگونه که تفسیر کنی، بوی فنا میدهد و زخمها را عمیقتر و رنجها را وسیعتر، ترسیم میکند. جنگ، چهرهای تلخ، زشت و نامبارک دارد. تلخ، که خاطرهای شیرین ندارد، زشت، که ارمغانش ویرانیست، نامبارک که سراسر، شوم است.
با همه این اوصاف، حتی منادیان صُلح، همان مردان بزرگ هم، شتابان، به جنگ میروند تا دفاع کنند، دفاع از آب و خاک عزیز، نه اینکه طالبِ جنگ، باشند، نه نیستند. میروند تا مردم، زنده بمانند. چرا که گاهی برای برافراشتن پرچم صلح، ناگزیر باید بر طبل جنگ کوبید. وگرنه صُلح، زیر سایه ترس، صلح با انتظارهای مرگبار، صلح به بهای ذلت ملت، دیگر نامش، صلح نیست، ازاین روست که برای صلح، باید قدرت عشق به وطن را به دشمن انعکاس دهیم وگرنه دشمن، درندهتر از گذشته، خونخواری میکند. دراین میان، اما برای نجنگیدن، هرگز التماس نمیکنیم، بلکه برای صُلح میجنگیم.
صُلح، اما قصهی شیرینی دارد؛ سراسر زیبایی و خوشبختیاست. رویای دوست داشتنی بشر است. بیهیچ رنج و اندوهی، امید میدهد، زندگی میبخشد. برای دولت صلح، فراوان، به عشق نیازداریم تا در کوچهباغهای جهان، منتشر کنیم. حتی در زمان جنگ، میتوانیم در گودال موشکها، عشق بکاریم، حتی در ازدحام آژیرها، میتوانیم صلح را از زیر آوار خرابههای جنگ بیرون بکشیم و در آغوش بگیریم. چرا که صلح، خوشبختی بین دو نبرد است. صلح، آتشبس بین دو جنگ است.ای کاش این خوشبختی،ای کاش این آتشبس، ابدی باشد!