این هفته ایالات متحده با انتخاباتی سرنوشتساز، در مسیر تحولی عمیق گام نهاد؛ تحولی که احتمالاً سیاست خارجی این کشور را دگرگون خواهد کرد. دونالد ترامپ، با کنار گذاشتن سنتها و اصول دیرینه سیاست خارجی واشنگتن ، مسیری تازه و نامتعارف برگزیده است. برخلاف رویه معمول که به اتحاد با دموکراسیهای همفکر تکیه دارد، ترامپ به نزدیکی با حکومتهای مستبد گرایش بیشتری نشان میدهد. او جهانیگرایی را نه به عنوان راهی به سوی همگرایی بینالمللی، بلکه بهمثابه توطئهای لیبرال علیه منافع مردم آمریکا مینگرد و به توافقات جهانی بهایی چندان نمیدهد.
سیاستهای ترامپ و تهدید اتحاد غرب
اکنون این تغییر تنها به اوکراین یا غزه محدود نیست، بلکه کلیت نظام بینالمللی را که زیرساخت قدرت جهانی آمریکا را تشکیل میدهد، تحت تأثیر قرار داده است. این نظام جهانی که پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفت، نه فقط بر توان نظامی آمریکا، بلکه بر شبکهای از ارزشها و پیمانهای مشترک استوار است که دموکراسیها را زیر پرچم رهبری ایالات متحده متحد کرده و مانع از سلطه استبداد میشود. این نظم، هرچند بینقص نیست، اما توانسته از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون، تا حدود زیادی ثبات جهان را تضمین کند.
اما این ساختار جهانی، در عین دوام، شکننده است و برای بقای خود نیازمند تعهد تزلزلناپذیر آمریکا به پیمانها و تقویت نظام دفاعی جمعی است. دونالد ترامپ با سیاستهای خود، این تعهد را زیر سؤال برده است. او با اعمال تعرفههای سنگین بر واردات، نظام اقتصادی لیبرال و بنیادهای صنایع و کشاورزی آمریکا را با چالش مواجه میکند. رویکرد او در قبال روسیه و تمایلش به سازش با پوتین به نام صلح، انسجام و اتحاد کشورهای غربی را تهدید کرده و امنیت اروپا را به خطر انداخته است. علاوه بر این، ابراز بیمیلی به دفاع از تایوان در برابر چین، اعتماد متحدان و شرکای آسیایی آمریکا را تضعیف میکند و ریسک بروز جنگهای منطقهای را افزایش میدهد.
کاهش نفوذ و اعتبار جهانی آمریکا
به طور کلی، سیاستهای دولت ترامپ میتواند نهتنها به تضعیف نظم جهانی بینجامد، بلکه احتمالاً مسیر حرکت آمریکا را از نقش یک رهبر دموکراتیک به کشوری منزوی تغییر خواهد داد. این چرخش، پیامدهای سنگینی برای امنیت و ثبات بینالمللی به دنبال خواهد داشت و ممکن است جهانی پرتنش و ناپایدارتر را برای همگان به ارمغان آورد.
احتمال فروپاشی نظم جهانی به رهبری آمریکا وجود دارد. این امر لزوماً به معنای «افول آمریکا» نیست؛ چراکه انتظار میرود اقتصاد ایالات متحده همچنان بهعنوان بزرگترین و مهمترین اقتصاد جهان باقی بماند. با این حال، اگر واشنگتن به تعهدات خود پایبند نباشد یا حتی اگر متحدان و رقبا تصور کنند که آمریکا قادر به ایفای این تعهدات نیست، یا اگر در داخل کشور اصول دموکراسی و حاکمیت قانون را رعایت نکند، پایههای نظم بینالمللی به رهبری آمریکا سست خواهد شد و این کشور با از دست دادن نفوذ و اعتبار جهانی، زیان سنگینی متحمل خواهد شد.
این خطر سالهاست که در حال افزایش است. جنگ علیه تروریسم با رویکرد یکجانبهگرایانه جورج بوش فشار زیادی بر نظام بینالمللی وارد کرد. اختلافات ترامپ با ناتو و سایر متحدان نزدیک در نخستین دوره ریاستجمهوریاش نیز بر این تنشها افزود. با این وجود، رهبران جهان این تغییرات را به عنوان انحرافاتی موقتی از مسیر ثابت سیاست خارجی آمریکا در چند دهه اخیر تلقی میکردند. آنها به خوبی میدانستند که سیاستهای آمریکا ممکن است با هر انتخابات چهار ساله تغییر کند و یک دولت جدید میتواند مجدداً به اصول سنتی واشنگتن بازگردد.
خلا رهبری آمریکا؛ فرصت برای رقبا
اما انتخاب مجدد دونالد ترامپ این انحراف را به یک وضعیت پایدار تبدیل کرد. مردم آمریکا با این انتخاب به جهان پیامی آشکار دادند که دیگر تمایلی به حمایت از نظم جهانی به رهبری کشورشان ندارند. آنها سیاستمدارانی را انتخاب کردهاند که وعده میدهند بر مسائل داخلی تمرکز کنند و توجهی به مشکلات متحدان نداشته باشند. شاید افکار عمومی آمریکا به این نتیجه رسیده است که ایالات متحده برای ماجراجوییهای بیثمر خارجی، مانند جنگهای ویتنام و افغانستان، هزینههای گزافی پرداخته است. اکنون ممکن است آمریکا، با توجه به تهدیدات جدید اولویتهای خود را بازبینی کند و بسنجد که آیا مقابله با این چالشها برایش ضروری است یا خیر.
اما چالش اصلی اینجاست که اگر آمریکا نقش رهبری جهانی را رها کند، قطعاً کشور دیگری این جایگاه را پر خواهد کرد. هماکنون چندین کشور از جمله روسیه به رهبری ولادیمیر پوتین و چین به رهبری شی جینپینگ آماده برعهده گرفتن این نقش هستند.
چین از همان نخستین دوره ریاستجمهوری ترامپ به دنبال تثبیت نقش رهبری جهانی خود بود و از آن زمان تاکنون تلاشهایش برای تضعیف نظم جهانی به رهبری آمریکا تشدید شده است. این اقدامات شامل تقویت روابط با روسیه و سایر دولتهای اقتدارگرا، ایجاد ائتلافهایی برای موازنه با غرب و ترویج اصول غیردموکراتیک بهمنظور شکلدهی به یک نظم جهانی جدید بوده است. دونالد ترامپ به نظر میرسد باور دارد که میتواند تنها با جذابیت شخصی خود چین را مهار کند. زمانی که در مصاحبهای از او پرسیدند که در صورت محاصره تایوان توسط شی جینپینگ آیا اقدام نظامی خواهد کرد، او پاسخ داد: «نیازی به این کار نیست، چون او به من احترام میگذارد.»
این رفتار ناتاریسیستی (خودشیفتگی) است، نه یک استراتژی بازدارندگی. به احتمال زیاد، پوتین و شی از بیعلاقگی ترامپ به مسائل جهانی بهرهبرداری خواهند کرد. پس از آنکه پوتین اهداف خود را در اوکراین محقق کرد، ممکن است با حمایت چین و کره شمالی، توان نظامی خود را بازسازی کرده و به تهدیدات جدیدی همچون گرجستان یا لهستان بپردازد. از سوی دیگر، شی ممکن است احساس کند که زمان آن فرا رسیده تا تایوان را تصرف کند یا حداقل بحرانهایی حول این جزیره ایجاد نماید تا از رئیسجمهور ایالات متحده که پیشتر اعلام کرده است از ورود به جنگ اجتناب خواهد کرد، امتیازاتی بهدست آورد.
تصمیم آمریکا؛ حفظ یا تغییر نقش جهانی
این روند تنها به شکلگیری یک دنیای چندقطبی منتهی نمیشود — که به هر حال اجتنابناپذیر است — بلکه جهانی را میسازد که در آن رژیمهای خودکامه بر کشورهای کوچکتر حمله کرده و دیگر نمیتوانند به حمایت قدرتهای جهانی تکیه کنند. در چنین جهانی، رقابتهای منطقهای به درگیریهای نظامی تبدیل خواهد شد، ملیگرایی اقتصادی تجارت جهانی را تضعیف خواهد کرد و تهدیدات هستهای جدید ظهور خواهند کرد. چنین دنیایی نه تنها برای دموکراسی ایالات متحده، بلکه برای رفاه آن نیز تهدیدی جدی به شمار میآید.
اگرچه سرنوشت نظم جهانی و قدرت ایالات متحده ممکن است برای آمریکاییهایی که درگیر مشکلات اقتصادی هستند اهمیت چندانی نداشته باشد، اما جهانی خصمانه به منافع ایالات متحده میتواند پیامدهای وخیمی برای شرکتهای آمریکایی داشته باشد، بازارهای جهانی انرژی را بیثبات کند و تهدیدی جدی برای اشتغال و رشد اقتصادی ایجاد نماید. در چنین شرایطی، ممکن است آمریکاییها با جنگهای بزرگتری مواجه شوند که نیاز به فداکاریهای بیشتری دارند، همانطور که در سال ۱۹۴۱ شاهد آن بودیم.
شاید دونالد ترامپ همه را شگفتزده کرده و به فکر میراث خود بیفتد و تصمیم بگیرد که از مسیر پیشین خود منحرف شود. با این حال، این احتمال ضعیف است، چرا که پیامهای او در خصوص اولویتهای سیاست خارجیاش مدتهاست ثابت و یکسان بوده است. در چهار سال آینده، مردم ایالات متحده باید تصمیم بگیرند که آیا هنوز خواهان باقی ماندن ایالات متحده به عنوان یک قدرت بزرگ هستند و اگر چنین است، این قدرت باید به چه شکل و با چه اولویتهایی باشد. آمریکاییها خواستار تغییر بودهاند، اما ممکن است هزینه این تغییر را جهانیان بپردازند.