همشهری آنلاین- شهره کیانوش راد: مهندس باهنر سابقه نمایندگی ۷دوره در مجلس شورای اسلامی را دارد و صحبتهای سیاسی صریح و بیپرده او گاهی به مذاق چهرههای سیاسی همحزبی یا مخالفانش خوشایند نیست. او اکنون عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و دبیر کل جامعه اسلامی مهندسین است. این بار فارغ از مسائل سیاسی، با محمدرضا باهنر گفتوگو کرده و به زندگی خانوادگی این چهره سیاسی پرداختهایم. او پدر ۶فرزند است و در خلال صحبتهایش از رفاقت با فرزندان و نوه هایش برایمان میگوید.
چند خواهر و برادر هستید؟
خانوادهمان پرجمعیت بود. ۹خواهر و برادر بودیم. ۶برادر و ۳خواهر و در یکی از محلههای قدیمی شهر کرمان زندگی میکردیم.
جزو خانوادههای مرفه بودید یا متوسط؟
خیر! اتفاقا جزو طبقه فرودست اقتصادی بودیم. مرحوم ابوی من کسبوکار خیلی سادهای داشت.آن زمان وضعیت اقتصادی بسیاری از خانوادهها به نسبت امروز خوب نبود و ما هم وضع مالی چندان خوبی نداشتیم. مرحوم پدرم، مرد بسیار زحمتکش و انسان متعبد و متعهدی بود. در کسبوکار مراقب بود تا خدای ناکرده به ناحق پولی را درنیاورد.
رسیدگی به تحصیل و خورد و خوراک ۹ فرزند کار سادهای نیست! شما هم مثل پسربچههای آن دوره شاگردی میکردید؟
بله. دوران دبستان و دبیرستانم در کرمان بود و برای اینکه بتوانم پول دفتر و کتابم را جور کنم از کلاس اول و دوم دبستان شاگردی میکردم. در واقع اگر پولی در نمیآوردم، مجبور میشدم ترک تحصیل کنم. مدارس هم خیلی رونق نداشت و اغلب خانوادهها همین قدر که پسرشان میتوانست سواد خواندن و نوشتن یاد بگیرد دیگر اجازه نمیدادند به مدرسه برود. از ۹نفر ما ۴نفرمان دنبال درس و مشق و ادامه تحصیل رفتند. در خانواده ما هم پسرها و هم دخترها برای اینکه کمکخرج خانواده باشند، کار میکردند. خواهرها خیاطی میکردند یا کارهای هنری دیگر و پسرها هم شاگرد مغازه میشدند. من یادم هست همان موقع هم که مدرسه میرفتم بعداز ظهرها دم مغازه پدرم میرفتم. ایشان نماز مغرب و عشا را به مسجد میرفت و مغازه را به من میسپرد.
فکر میکردید روزی بتوانید در رشته مهندسی تحصیل کنید؟ از رشته مهندسی تصوری داشتید؟
تا کلاس دهم مهندس ندیده بودم! (با خنده) من رشته ریاضی درس میخواندم. کلاس دهم درس رسم فنی داشتیم و گفتند معلم رسم فنی مهندس شریعتمداری است. تا آن موقع من مهندس ندیده بودم و روزشماری میکردم که کلاسمان شروع شود ببینیم قیافه و تیپ این معلم چطوری است. دیدن یک فردی بهعنوان مهندس برایم تازگی داشت! اما درباره درسخواندن در دانشگاه، باید بگویم که اگر حمایتهای شهید باهنر نبود شاید هرگز نمیتوانستم درسم را ادامه بدهم. مرحوم شهید باهنر فرزند دوم خانواده بود. از ۶سالگی به مدرسه علمیه کرمان رفته بود. البته وقتی برای ادامه دروس حوزوی از کرمان به قم مهاجرت کردند و بعد که به تهران رفتند، در دانشگاه هم تحصیل کردند.
چند سال اختلاف سن داشتید؟
شهید باهنر متولد ۱۳۱۲بود و ما ۱۸سال تفاوت سن داشتیم. تقریبا زمانی که من به دنیا آمدم، ایشان برای تحصیل راهی قم شد. مدتی هم به نجف رفت. شهید باهنر تحصیلات حوزوی را از ۱۱ سالگی در مدرسه معصومیه کرمان شروع و به موازات آن در مدارس جدید نیز تحصیل کرد. در قم تحصیلات دبیرستانی را نیز ادامه داد و در سال ۱۳۳۷ به دانشکده الهیات دانشگاه تهران راه یافت و بعد هم تا گرفتن مدرک دکتری ادامه تحصیل دادند. شهید باهنر و شهید مفتح جزو نخستین طلبههایی بودند که علاوه بر دروس حوزوی، در دانشگاه هم تحصیل کردند و مشوقشان هم شهید مطهری بود.
فرمودید که اگر حمایتهای شهید باهنر نبود شاید هرگز نمیتوانستید ادامه تحصیل بدهید. برای ما از نقش ایشان بگویید.
آن زمان مدارس در دومقطع بود، فکر کنم شبیه دورههای تحصیلی الان؛ ۶کلاس دبستان و ۶کلاس در دبیرستان درس میخواندیم. دوره دبستان کتابهای درسی را رایگان در اختیار دانشآموزان قرار میدادند اما در دوره دبیرستان باید کتابهای درسی را میخریدم. پول کتابهای دبیرستان ۷تومان و ۲ریال میشد؛ ۷۲ریال. خب برای ما پول کمی نبود. پدرم گفتند که تو الان سواد داری، کتاب هم میتوانی بخوانی و جمع و تفریق هم بلدی! یا بیا مغازه و به من کمک کن، یا یک حرفه دیگری که دوست داری را دنبال کن و دیگر نمیخواهد به مدرسه بروی! خب من خیلی ناراحت شدم، اما چارهای نداشتم. تا اینکه خبر به شهید باهنر رسید که آن زمان در تهران بود و مشغول تحصیل در دانشگاه. ارتباطات آن زمان هم از طریق نامه بود. هر یکماه یا ۲ماه یکبار نامه و پیغامی بین خانواده ما و ایشان رد و بدل میشد و از همین طریق هم باخبر شد که قرار است من ترک تحصیل کنم. پیغام فرستادند برای مرحوم ابوی و از ایشان خواستند ۷تومان و ۲ریال را قرض کنند و کتابهایی را که لازم هست بخرند تا رضا (نامی که در خانه من را صدا میکردند) درسش را ادامه دهد و نوشته بودند که من این پول را به شما میرسانم.
شهید باهنر در تهران حوالی میدان قیام زندگی میکرد و محل تحصیلشان هم دانشگاه تهران بود. بعدها از دوستانش شنیدم که ایشان مسیر خانه تا دانشگاه را پیاده میرفته تا در پول اتوبوس صرفهجویی کند و بتواند با آن ناهاری برای خودش تهیه کند؛ یعنی شرایط مالی خوبی نداشت، اما برای ایشان مهم بود که من درسم را ادامه بدهم. به هرحال در این شرایط پول را جور کرد و من توانستم تحصیلم در دبیرستان را ادامه بدهم و سال ۱۳۵۰ در دانشگاه علم و صنعت تهران و رشته مهندسی معماری قبول شدم.
پدرتان از خبر قبولی شما در دانشگاه خوشحال شدند؟
پدرم با درسخواندن ما موافق بود، اما شرایط مالی آن روزگار بهگونهای بود که از عهده خرج تحصیل ما برنمیآمد. سال ۱۳۵۰ما در کرمان ۱۵تا دبیرستان دخترانه و پسرانه داشتیم و بهطور تقریبی ۴۵۰نفر کنکور میدادند. آن سال ۲۰نفر دانشگاه قبول شدند و من هم یکی از آنها بودم. اسم قبولشدگان در روزنامه اطلاعات چاپ میشد و در شهر میپیچید که پسر فلانی دانشگاه قبول شده! خب این خبر خوب و خوشحالکنندهای برای خانوادهها بود. کسی هم که دانشگاه قبول میشد، عملا طبقه اقتصادی خانواده تغییر میکرد.
چه سالی ازدواج کردید؟
تا قبل از انقلاب ازدواج نکردم بهدلیل اینکه درگیر مسائل انقلاب بودم. ۲۶سالم بود که انقلاب پیروز شد. همسرم مرحوم گوهر عبدالرشیدی، فارغالتحصیل دانشگاه امیرکبیر در رشته مهندسی الکترونیک بودند. زمانی که در دانشسرای کرمان تدریس داشتم ایشان هم تدریس داشتند. همانجا با همدیگر آشنا شدیم و تابستان ۱۳۵۸ ازدواج کردیم.
چند فرزند دارید؟
۵فرزند حاصل زندگی مشترک من با خانم عبدالرشیدی است، ۴دختر و یک پسر. سال۱۳۸۵ خانم عبدالرشیدی بهدلیل ابتلا به بیماری درگذشتند. بعد از درگذشت ایشان، دوباره ازدواج کردم. همسرم خانم آمنه ظاهری، استاد دانشگاه آزاد در رشته زبانشناسی هستند و البته زحمت اصلی رسیدگی به امور خانه و تحصیل پسرمان صدرا (فرزند ششم) برعهده ایشان است؛ بهخصوص اینکه صدرا امسال سال آخر دبیرستان است و باید برای کنکور آماده شود.
جوانان انقلابی در اوایل انقلاب در شرایط بسیار سادهای با هم ازدواج میکردند. با توجه به مسئولیتهایی که بعد از انقلاب برعهده داشتید و بهخصوص چندین دوره نمایندگی مجلس، دوست داریم از همسر مرحومتان خانم عبدالرشیدی بیشتر بدانیم.
من از سال ۶۰درگیر مسئولیتهای استانی بودم. از سال ۶۲هم به مجلس رفتم. ۷دوره نماینده مجلس بودم. در دوران نمایندگی همزمان و وقت دست ما نیست و هر روز برنامهای پیش میآمد. یادم هست وقتی دختر دومام به دنیا آمد، بعد از ۲۰روز او را دیدم. خانه نبودم و درگیر کار بودم. ۵ بچه بزرگکردن کار آسانی نبود. مادرشان به درس و مشق بچهها حسابی رسیدگی میکرد. شاید تعجب کنید، اما با وجود اینکه چندین دوره نماینده مجلس بودم ولی زندگی سادهای داشتیم. ایشان خیاطی میکردند، چادر، مقنعه و مانتو و لباس بچهها را میدوخت. حین بچهداری، در مقطع فوقلیسانس و بعد هم دکتری ادامه تحصیل داد. آن موقعها مرسوم نبود بچهها را پوشک کنند. مادرشان با همه مسئولیتهایی که در زندگی، تحصیل و کار بیرون از منزل داشت، هر شب یکی دو ساعت فقط کهنه بچهها را میشست. همزمان ۳تا بچه مهدکودکی داشتیم. ۵، ۳و یکساله بودند. به او میگفتم چطوری بچهها را به مهدکودک میبری؟ میگفت دو تا را صندلی عقب و یکی را روی پاهایم پشت فرمان مینشانم! پلیس هم یکی دو بار ماشین را نگه داشته بود! البته جوانهای الان حاضر نیستند بیشتر از دو یا نهایت ۳بچه بیاورند! این در حالی بود که ما زندگی متوسطی داشتیم. همسر مرحومام میگفت در ۲۷سال زندگی مشترک با تو، ۱۳بار اسبابکشی کردیم. دوره ششم که به مجلس نرفتم، توانستیم خانهدار شویم. ایشان سال ۱۳۸۰ به بیماری سرطان مبتلا شدند، ۵ سال هم تحت درمان بودند و سال ۱۳۸۵ مرحوم شدند.
چند نوه دارید؟
۸نوه دارم. به ۵فرزندم که ازدواج کردند، گفته بودم از هر کدام ۵بچه میخواهم! اما نوهها در همین تعداد متوقف شدهاند. بستههای تشویقی هم برای فرزندآوری گذاشتم! مثلا گفتم دولت آقای احمدینژاد ۴۵هزار تومان یارانه میدهد و من ۵هزار تومان دیگر روی آن میگذارم! اما کارساز نبود!
احتمالا بستههای تشویقی وسوسهانگیز نبوده!
(با خنده) درسته. با این مقدار الان دو بسته پفک نمیتوانند بخرند! جوانهای امروزی با بسته تشویقی وسوسهانگیز هم حاضر نیستند بچهدار شوند. ۲تا یا در نهایت ۳تا بچه بیشتر نمیآورند.
شما ۴دختر دارید. درباره مسائل عقیدتی و بهخصوص موضوع حجاب، پدر سختگیری هستید؟
سختگیر نبودم و نیستم. دخترهای من خیلی مقید به رعایت مسائل اسلامی هستند. دوتا از دخترها زمانی که دانشگاه قبول شدند، به من گفتند که بابا ما میخواهیم چادر سر نکنیم. از من مشورت گرفتند و من هم گفتم حجابتان را رعایت کنید و بهنظرم هیچ ایرادی ندارد. حدود یک سال و نیم تا ۲سال چادر سر نکردند و با مانتو و پوشش کامل به دانشگاه رفتند. بدون اینکه من از آنها بخواهم، خودشان تصمیم گرفتند و دوباره چادر سر کردند. اتفاقا یکی از سؤالاتشان از خواستگارها این بود که نظرشان را درباره چادر بپرسند. در واقع یکی از ملاکهای انتخاب همسر برای دخترانم این بود که بپرسند آیا همسرآیندهشان با چادر موافق هستند یا مخالفند. موضوع دیگری که همه بچههای من مقید هستند سال مالی یا همان محاسبه خمس مال هست. متأسفانه بسیاری از افراد مذهبی در محاسبه و پرداخت خمس اموالشان سهلانگاری میکنند، اما همه بچههای من به این موضوع حساسیت دارند و معمولا هم درباره حساب و کتاب خمس با من مشورت میکنند.
بچهها و نوه ها از شما حساب میبرند یا با آنها رفیق هستید؟
این سؤال را باید از بچههای من بپرسید، ولی خودم فکر میکنم با بچهها ونوههایم رفیقم. برایشان جوک تعریف میکنم و شوخی هم با همدیگر داریم. واقعا سعی میکنم با آنها رفیق باشم. خانه ما و ۵فرزندم که ازدواج کردهاند، تقریبا به هم نزدیک است و اغلب دور هم جمع میشویم. اگر یک هفته یا ۱۰روز دور هم جمع نشویم، همه حس میکنیم گمشدهای داریم. فرزند ششم من هم دهه هشتادی است. با نسل جدید هم نباید آمرانه برخورد کرد چون اثر معکوس دارد. چند سال پیش پسرم کلاس ششم بود و از من پرسید: «بابا حساب بردن یعنی چی؟ فلانی گفته ما از بابامون خیلی حساب میبریم.» اصلا معنی این جمله را نمیدانست.
بین مردم بودن از وظایف مسئولان است
یکی از محاسن دوران نمایندگی، بین مردمبودن است. ممحد رضا باهنر که ۷دوره نماینده مجلس شورای اسلامی و منتخب مردم کرمان و تهران بوده است می گوید: «طبیعتا در این ۷ دوره به دلیل مسئولیت نمایندگی، با طیفهای مختلف مردم دیدار داشتهام. گاهی هم که فراغتی پیش میآمد بهخصوص در دوره ششم که نماینده نبودم، از تاکسی و مترو استفاده میکردم و گاهی هم خرید منزل را خودم انجام میدادم. الان هم البته اگر فرصتی باشد، حتما همراه همسرم خریدهای منزل را انجام میدهیم. در دورهای که نماینده بودم، برخی مردم این کارها را ریاکاری میدانستند و برخی هم به من لطف داشتند.» او درباره اهمیت حضور در میان مردم می افزاید: «مقام معظم رهبری همواره توصیه میکنند که مسئولان بین مردم باشند. خدا رحمت کند شهید رئیسی را. سفرهای استانی ایشان کار بسیار خوبی بود. به شهرها و استانهای دور دست و محروم سفر میکردند، مردم دورش جمع میشدند و مطالبات و خواستههایشان را با شخص رئیسجمهور در میان میگذاشتند. از نظر روانی این کار موجب افزایش سرمایه اجتماعی میشد. مردم احساس میکردند گوش شنوایی هست که بتوانند با او درددل کنند. گاهی واقعا کاری از دست ما بر نمیآید، اما اینکه بهعنوان نماینده مجلس، وزیر یا حتی رئیسجمهور پای درد دل مردم بنشینیم و در دسترس مردم باشیم، کار ارزندهای است. مردم احساس میکنند صدایشان به گوش مسئولان رسیدهاست.»