جانلوییجی بوفون که اخیراً از کتاب زندگینامهاش تحت عنوان «افتادن، برخاستن، افتادن و برخاستن» رونمایی کردهاست، در گفتوگو با کوریره دلا سرا پیرامون موضوعات جالبی صحبت کرد که آنها را در ادامه میخوانید:
تصور کنید که اولین بازی خود در سری آ را در ۱۷ سالگی، برای پارمای صدرنشین و مقابل میلان همامتیاز انجام دهید. در راهرو، نگاههای وه آ، بوبان، کاستاکورتا و بارزی را دیدم. در یک لحظه، احساس کردم کسی روی شانهام زد. پائولو مالدینی بود که به من روحیه میداد. او هم در سن و سال خیلی کم اولین بازیاش در سری آ را انجام داده بود و میدانست که من چه حسی دارم. حرکت او را را هرگز فراموش نمیکنم. پائولو مالدینی فقط یک فوتبالیست بزرگ نبود؛ او به عنوان یک مرد، دو ویژگی داشت که من آنها را بسیار تحسین میکنم: وفاداری و شجاعت.
من در مقابل سه نسل بازی کردم، چطور میتوانم به این سوال پاسخ دهم؟ زیدان، رونالدو، مسی، کریستیانو رونالدو، اینیستا و...
نیمار. برای استعداد و شخصیتش. او باید پنج توپ طلا میگرفت!
من درباره سه فینالی که بازی کردم صحبت میکنم. بارسلونای ۲۰۱۵ و رئال مادرید ۲۰۱۷ قویترین تیمهای ۲۰ سال گذشته بودند. در سال ۲۰۰۳ نیز با میلانی رو به رو شدیم که شوچنکو را در ترکیب داشت.
آتالانتا من را میخواست. گاسپرینی در واتساپ برایم نوشت: «با تو لیگ قهرمانان را میبریم». پیرلو بود که من را متقاعد کرد در یووه بمانم. پیشنهادی از بارسلونا به عنوان دروازهبان دوم داشتم: ایده بازی کردن کنار مسی، بعد از کریستیانو رونالدو، برایم جذاب بود. اما یک روز که رانندگی میکردم، در رادیو آهنگی از جووانوتی پخش شد که خیلی دوستش داشتم و ده سال بود نشنیده بودم: "بلا". سرم را بالا آوردم و عوارضی پارما را دیدم. یک نشانه بود. تمام کردن کار درجایی که همه چیز آغاز شده بود.
فینال لیگ قهرمانان ۲۰۱۵. بین دو نیمه. دستی را روی پشتم احساس کردم: جیجی، پیراهنهایمان را عوض کنیم؟ این صدای مسی بود. بزرگان واقعی هرگز خودشان را نمیگیرند.
همیشه رابطه زیبایی با او داشتیم: گفتگوهای صمیمانه، قضاوت درباره استعدادهای جدید. در او یک قدرت بزرگ میدیدم و همچنین یک شکنندگی، که به نبود پدرش و مسیری سخت که باید میپیمود، مرتبط بود.
آن پسری که کمی هم متکبر بود، با لهجه رومی، دو سال بزرگتر از من، که در تیم ملی زیر ۱۶ سال ملاقاتش کردم: فرانچسکو توتی. فوراً یک ارتباط قوی بین ما شکل گرفت. فرانچسکو نابغه است: باید او را دوست داشت و محافظت کرد.
من از بابت مربی خیلی خوششانس بودم. بعضی مربیان من شبیه نظامیها بودند: اسکالا، کاپلو، کونته. کسانی که بازیکنان را تکان میدهند. و همچنین روانشناسانی داشتم که من را آرام میکردند: آنچلوتی و الگری.
من یک بازی فوقالعاده انجام داده بودم، یک سری سیوهای دیوانهکننده، زمین خوردن و بلند شدن، دوباره و دوباره. کاپلو مرا صدا کرد. فیلم بازی را نشانم داد و گفت: جیجی، ما اصلاً آماده نیستیم. واقعاً ناراحت شدم.
به کونته عادت داشتیم که ما را بهشدت سرزنش میکرد، الگری برای ما مثل یک فرشته بود. شب قبل از یک بازی، روی تخته تاکتیکها فقط نوشت: ۳. شما سه برابر از حریفانتان قویتر هستید. حالا بروید و ببرید.
یک حد وسط. بعد از ناکامی در جام جهانی آفریقای جنوبی به ما گفت: "تقصیر شما نیست. تقصیر من است که اینقدر احمقم که شما را به جام جهانی آوردم."
خیلی زیاد، از وقتی که نوجوان بودم. در پارما اغلب برای دعا به تعمیدگاه میرفتم، در یک پانسیون زندگی میکردم و شبیه یک راهب بودم. حتی امروز هم هر یکشنبه به کلیسا میروم. اینجا در میلان، در کلیسای سن نظارو.
یک شگفتی فوقالعاده خواهد بود.