" پدر "
پدر كه باشی سردت می شود ولی كت بر شانه فرزند می اندازی.
چهره ات خشن می شود و دلت دريايی، آرام نمی گيری تا تكه نانی بياوری.
پدر كه باشی، می خواهی ولی نمی شود، نمی شود كه نمی شود.
در بلندايی از اين شهرت مشت نشدن ها بر زمين می كوبی
پدر كه باشی عصا می خواهی ولی نمی گویی .
هر روز خم تر از ديروز، مقابل آينه تمرين محكم ايستادن می كنی.
پدر كه باشی حساس می شوی به هرنگاه پرحسرت فرزند به دنيا،
تمام وجود خودت را محكوم آرزوهايش می كنی!
پدر كه باشی در كتابی جايی نداری و هيچ جایی زير پايت نيست .
بی منت از اين غريبه گی هايت می گذری تا پدر باشی .
پشت خنده هايت فقط سكوت ميكنی.
پدر كه باشي به جرم پدر بودنت حكم هميشه دويدن را برايت بریده اند ،
بی هيچ اعتراضي به حكم ، فقط می دوی و درتنهایی ات نفسی تازه می كنی.
پدر كه باشی پيرنمی شوی ولی يك روز بی خبر تمام می شوی و پشت ها را خالی می كنی ،
با تمام شدنت ،
حس آرامش را بعد از عمری تجربه كنی.
پدر كه باشی در بهشتی كه زير پای تو نبود هم دلهره هايت را مرور می كنی.
" تقديم به همه پدران دنيا"
به افتخار بهترین بابای دنیا وقتی بچه بودم منو میزاشتی رو دلت و ازم میپرسیدی قلب بابا کیه؟ منم با صدای کودکانه میگفتم: مـــن
بازم میپرسیدی جیگر بابا کیه؟ میگفتم: مـــــن و باز میپرسیدی چشم بابا کیه؟ میگفتم: مـــــن اون موقع ها درک نمیکردم قلب بابا بودن و جیگر بابا بودن و چشم بابا بودن یعنی چی!؟
اینو وقتی متوجه شدم که صورتت پر از چروک شده و موهات رنگ سیاهشو داده به سفیدی!
بابایی تمام موهاتو دیدم ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮم سفید شد و از زجرکشیدن من آروم آروم شکستی...
آره تازه فهمیدم قلب بابا بودن یعنی وقتی تو ناراحتی من دل تو دلم نیست ، جیگر بابا بودن یعنی وقتی مریضی و ناخوشیتو میبینم جیگرم آتیش میگیره و چشم بابا بودن یعنی وقتی نور چشمات کم شدن چشمای منم خیس شدن
من نمیفهمم چرا هیچ کس نمینویسد از مردهــا
از چشمها و شــانهها و دستهایشــان
… … از آغوششان
از عطر تنشـان،
از صدایشــان…
پررو میشوند؟
خب بشوند….
مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفتهایم؟
مگر ما به اتکــاء همین دستها
همین نگاهها
همین آغوشهـا، در بزنگاههای زندگی
سرِپا نماندهایم؟…
من بلد نیستم در سـایه، دوست داشته باشم
من میخواهم خواستنم گوش فلک را کر کند
من میخواهم
مَردَم بداند دوستش دارم….
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته