مضاف بر این گرایش برخی از روشنفکران از طریق معرفتی به سمت و سوهای بیحاصل سیاسیبازی، عملا ضربه آخر را به جامعه و بدنه روشنفکری در ایران وارد میکند. اینچنین شرایط نابسامانی برای روشنفکر ایرانی در حال رقم خوردن است؛ اما گویی بنا نیست کسی خبر از فاجعه هولناکی برای سرنوشت و سرشت روشنفکری بدهد تا شاید مقولهای هرچند ناامیدکننده احیا شود و در مسیر تحقق اهداف بالای انسانی شکل بگیرد.
ماجرای غمانگیز روشنفکری ما در ایران چنین روزهایی را میگذراند. بدون هیچ اکراه و انکاری باید گفت که ماجرای غمانگیز روشنفکری ما درست در وضعیتی است که کارنامه عملکرد آن هرچه که بوده و هر کارکردی که داشته، از این پس به طرز جدی و غریبی متاثر از همین مقطع تاریخی خواهد بود. اگر این وضعیت را گسست از مردم و عدم درک متقابل در نسبت با اجتماع بدانیم، پس جامعه ما با خلأ بزرگی در رابطه مردم و جامعه با روشنفکران و بالعکس روبهرو شده است. هم از سوی مردم که متاسفانه بسیار کم مطالعه میکنند و کمتر رنگ و روی کتاب را میبینند و مشکلات روزمرگی و معیشتی هم مجال بروز شرایط تفکر و مواجهه با متون و آموزههای تاثیرگذار را نمیدهد. محسن قانع، یکی از مهمترین و در عین حال خاصترین نمونههای چنین شرایطی بود. اگر نبودش را بهعنوان بارزترین مثال از گرفتاری در این وضعیتفرهنگی بدانیم، بیربط نگفتهایم.
گویی زنگ خطری با رفتنش در میان ما به صدا درآورد. مردی که با همه طیفهای روشنفکری ارتباطی صمیمی داشت، برای دیدنش در منزل کوچکش وقت میگذاشتند. هنگامی که زبان به تحلیل شرایط و اوضاع زمانه خود میگشود، ردیفردیف از استادان فنی و علوم انسانی دانشگاه مینشستند تا بر آموزههایشان اضافه کنند. بسیار از همین چهرههای سرشناسی که امروز بهعنوان چهرههای شاخص روشنفکری خودشان را معرفی میکنند، همیشه در خانه وی و در میان همین جمعی که میگویم، حضور داشتند. از نظرات و نکتههایی که طرح میکرد به حد کافی و لازم بهره میبردند؛ اما صد افسوس که این روزها در مقالات یا در سخنرانیهای برخی از آنها شاهد هستم که همه آن آموختهها را به نام خود ارائه میدهند.
متاسفانه برخی از آنها از رسانه ملی چنین رفتاری را از خود نشان میدهند و آدمی انگشت حیرت بر دهان میبرد که چرا اینگونه رفتارها سرایت عام پیدا کرده و هیچکس هم داعیه مخالفت با آن را ندارد.
اگر قانع بصیری از جمله افرادی بوده که در سنت شفاهی سیر میکرده، اما این دلیل بر آن نمیشود که بهطور تام او را در این وضعیت تعریف کنیم. «تاریخ تحلیلی صنعت» قانع بصیری یکی از بزرگترین و معتبرترین کتابهای ماندگار در عرصه بازخوانی و واکاوی صنعت در ایران محسوب میشود و اولین جستارهای وی نیز که بعدها به نظریههای تعاملات سه جزئی و طبقهبندی تمدنها منجر شد، دقیقا از درون همین کتاب سر برآورد. کتابی که در تدوین آن وی ۴۰۰ منبع را بهطور مستقیم و در قالب کتاب مطالعه و نسخهبرداری کرده بود. این رقم سوای منابع خارجی و مقالات در این حوزه بوده است. بماند که ناشر (دفتر پژوهشهای فرهنگی) نیز در حق این کتاب بیمهری و کملطفی به خرج داد و کتاب دو جلدی را در یک جلد با تلخیص زیاد و نیز قریب به یک دهه بعد از تالیف و تدوین نهایی کتاب به چاپ رساند؛ اما همین اثر نشان میدهد که وی تا چه حدی اهل تحقیق بوده و تعلق وی به سنت شفاهی تنها بخشی از شخصیت پرکار او محسوب میشود. از این رو تاسفآور است که اگر بخواهم این فرآیند را اینگونه واکاوی کنم؛ زیرا مجبور به بیان واقعیتهایی میشوم که برای بسیاری خوشایند نخواهد بود؛ اما هر آنچه هست عین واقعیت است.
همانطور که پیشتر گفتم و باز نیز اضافه میکنم، بسیاری از روشنفکران ما در مقولات سیاسی، اجتماعی و حتی روشنفکران دینی که این روزها خودشان را از برجستهترین چهرههایی میدانند که میتوانند با ایجاد دیالوگی جدید جامعه ایرانی را به سمت و سوی دگرگونی و تحول ببرند، فراموش کردهاند که دقیقا مبنای چنین افکار و پایهریزی چنین مبادی فکری را در نزد چه کسی آموختهاند یا منشأ فکر و تاثیرگذاری نظریههایی را که امروز مطرح میکنند، از چه کسی به ارث دارند. عجیب بود، قانع بصیری همیشه اغلب این افراد را با روی باز به حضور میپذیرفت؛ اما هیچکدام سعی نمیکردند با منش شاگردی و کسوت اهل و طالب علم به نزد وی حاضر شوند.
پیرمرد بسیار بیتکلف بود و از این رو برخی از چهرههای بسیار خاصی که هراز گاهی به دیدارش میآمدند تا در باب جدیدترین تحولات منطقه و نیز اروپا و آمریکا نظر بخواهند و بهتر بگویم ارائه طریق بخواهند، هیچ وقت به خاطر کمسوادی و فقر مطالعاتیشان از سوی وی سرزنش نشدند؛ اما همیشه به سنت همیشگیاش از دوستانش عاجزانه و واقعا بهصورت ملتمسانه درخواست میکرد که مطالعه زیاد کنند و تا وقت نگذشته و عمر آدمی به سر نیامده توشهای بزرگ از داشتههای معرفتی و علمی را به آن دنیا ببرند. اینچنین علاقه به دانستن بود که هیچ وقت محسن قانع بصیری را بیکار ندیدم. هیچ وقت! یا مینوشت، یا میخواند، یا به امثال بنده درس میداد. اگر به دنبال استراحت بود موسیقی آن هم بهطور حرفهای گوش میداد. اینگونه نیز بود که یکی از نظریههای مطرح وی در قالب هنر مربوط به عرصه موسیقی میشود.
حال طبیعی است که بتوان تصور کرد محسن قانعبصیری در چه فضایی میزیسته که اینگونه تنها بوده و دچار بیمهری شده و از همه مهمتر وقتی که به نظر میرسد جامعه روشنفکری معاصر ما بهشدت نیاز به حضور الگوهای رفتاری و عقلانی با شرایط و مقتضیات حال حاضر ایران دارند، چطور میتواند روح سرکش و نظرات انقلابی او را تحمل کند. چطور میتواند حتی حسادت او را نکند؛ چراکه نظریاتی که ارائه میکرد یا جملاتی که میگفت، اگر از دهان هرکسی بیرون بیاید، بهطور کلی شخصیت فرد مورد نظر را در جامعه روشنفکری تغییر میدهد.
حال جریان روشنفکری ما سالها است در بیراههای که برای خودش مشخص کرده آنچنان به پیش میرود که گویی هیچ نیازی در جامعه ایرانی وجود ندارد یا بهتر بگوییم به هیچ عنوان رفتارهای روشنفکری ما با جامعه حال حاضر ایرانی انطباقی ندارد، امثال قانعبصیریها به زعم بنده هرچقدر در تنهایی باشند هم اندیشههایشان سالم و ایمن میماند و هم کمتر از این بیاخلاقیهای موجود درد میکشند. محسن قانعبصیری بسیار دقیق نیازهای حال حاضر جامعه ایرانی را درک کرده بود. عجب آنکه آخرین آثارش در نقد جریان روشنفکری و نیز وضعیت دموکراسی در ایران دقیقا نشان از این واقعیت دارد. برخلاف اغلب روشنفکرانی که حتی این روزها به غلط و گویی از سرشوخی مشاوران ارشد مقامات برتر سیاسی کشور شدهاند و معتقد به طرحریزی الگوهای نوین رفتاری هستند و کل مایملک فکریشان در قالب جملات قصار و آموزههای چند بندی به خورد جامعه داده میشود نیز هنوز در یک گمراهی ممتدی اسیر شدهاند که به هیچ عنوان به این زودیها از درون دالانهای مملو از این بتهای ذهنی راه فراری ندارند. آموزههایی که از درون چند بند نوشتاری بیرون بیاید و بنا باشد براساس آنها طرحریزیهای اجتماعی را بهبود بخشند یا امید به اصلاحِ اخلاق ضعیف و وضعیت نابسامان بحرانی شئون زندگی در اجتماع داشته باشند، نه تنها راه به بیراهه هم نخواهد برد، بلکه چنان توقفگاهی برای رشد و توسعه به وجود میآورند که تاوان آن را معلوم نیست تا چه حد و اندازهای مردم و تودههای عمومی و عام اجتماعی خواهند داد.
از این سو بررسی و تحلیل همین شرایط و وضعیت وقتی در قالب فکر و اندیشه چند متفکر ظاهر میشود آنچنان با بیرحمی و بایکوت خبری روبهرو میشوند که بیانش جز درد چیزی دیگری عاید ما نخواهد کرد.
زمانی مرحوم قانعبصیری مقالهای درباب آینده جهان، ایران و شرایط موجود منطقه نوشته بود که از قضا در همان مطلب اشاره جدی و پرخطری به رفتارهای آمریکایی در منطقه داشت، رفتاری که هم باعث تغییر الگوهای استثماری ایالات متحده در منطقه بالاخص در دوره پسا اوبامایی شده بود و نیز نوید تاسفباری از بروز و شیوع گرایشها و تمایلات گمراهکننده و بنیادگرایانه البته علیه نبض و قلب اروپای بزرگ میداد.
اینچنین بود که داعش پس از چند سال ظهور کرد و در منطقه چنان فجایع جان خراشی را بهوجود آورد که دههها باید بگذرد تا زخم ایجادشده از ددمنشیها آن التیام یابد.
محمد میلانی
مترجم و پژوهشگر حوزههای فلسفه و علوم اجتماعی
محسن قانع بصیری (۱۳۲۸–۱۳۹۶) نظریهپرداز در زمینههای اقتصاد، تکنولوژی و مدیریت بود. وی سالها سردبیر ماهنامه مدیریت بود و این سمت را تا پایان زندگی حفظ کرد. مسائل مربوط به توسعه، به ویژه رابطهٔ میان توسعه با سیاست، اقتصاد و فرهنگ، از اصلیترین دغدغههای محسن قانع بصیری بودهاست. او در آثار خود از ضرورت صورتبندی نظری رابطهٔ میان فرهنگ با صنعت سخن به میان میآورد و نگاه صرفاً سیاسی - اقتصادی به توسعه و تکنولوژی را مورد نقد قرار میدهد. مباحثی همچون «خلاقیت در سازمانهای کار»، «توسعهٔ مناسبات انسانی در سازمانهای کار»، «دموکراتیک شدن روابط میان نیروهای کار با بدنهٔ مدیریتی»، و همچنین ضرورت «پژوهش انتقادی» در درون سازمانهای کار، از جمله موضوعاتی هستند که او با اتکا به نگاه نظری خود دربارهٔ رابطهٔ میان صنعت و فرهنگ، به آنها پرداختهاست.
از آثار او میتوان به «جهان انسانی، انسان جهانی، تهران، نشر بازتاب اندیشه، ۱۳۸۳»،
«از اطلاعات تا آگاهی (نظریه تعادلات سه جزیی)، تهران، نشر بازتاب اندیشه، ۱۳۸۳»
سیری در اقتصاد معاصر، همراه با عباس قانع بصیری، تهران، نشر فرزان، ۱۳۸۷»،
«پرسشی از هایدگر: تکنولوژی چیست؟ تهران، نشر پایان، ۱۳۸۸»،
«مارکس و تکنولوژی، تهران، نشر پایان، ۱۳۸۹» و «تاریخ تحلیلی صنعت در ایران، دفتر پژوهشهای فرهنگی» اشاره کرد.