خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ مبینا افراخته: دهمین روز از دسامبر هر سال یادآور روزی است که مجمع عمومی سازمان ملل، اعلامیه روز جهانی حقوق بشر را در سال ۱۹۴۸ تصویب و اعلام کرد.
هدف اعلامیه حقوق بشر تعیین استاندارد زندگی برای همه مردم در سراسر کُره زمین و از آن مهمتر تشویق کشورهای عضو سازمان ملل است که برای رساندن مردم خود به استانداردهای زندگی تلاش کنند.
آمریکا یکی از کشورهای عضو و البته از مدعیان سرسخت پایبندی به اصول بنیادین حقوق بشر بوده و نیز هست که تجربه تا به امروز اثبات کرده ادعای این کشور نه تنها پوشالی بوده بلکه این کشورِ به اصطلاح ابرقدرت، نقش بسیار مخربی در نقض حقوق انسانها در سراسر جهان داشته است.
دو سال پس از تصویب قانون اساسی آمریکا در سال ۱۷۸۹ میلادی، نگرانیها از قدرت بالای دولت در برابر شهروندان باعث شد تا ۱۰ اصلاحیه به این قانون اضافه شود که به «منشور حقوق ایالات متحده» معروف شد. این ۱۰ متمم با هدف کاستن از قدرت دولت فدرال و افزایش آزادیهای عمومی به قانون اساسی آمریکا الحاق شدند و پس از آن نیز به مرور زمان ۱۷ اصلاحیه دیگر به قانون اساسی آمریکا اضافه شد. تصویب منشور حقوق ایالات متحده کار سادهای نبود و در ابتدا برخی ایالتهای این کشور و در صدر آنها ایالتهای جنوبی نظیر میسیسیپی، کارولینای جنوبی و آلاباما با این قانون سرسختانه مخالفت کردند و دولت برای مجاب کردن این ایالتها، حضور نمایندگان آنها در کنگره را مشروط به پذیرش این قانون اعلام کرد.
تصویب این قانون از این نظر حائز اهمیت بود که موجب شد رؤیای آزادیهای فردی و انسانی افراد مورد توجه قرار بگیرند؛ آزادیهایی که در عمل زیر تیغ تبلیغات دروغین سیاستمداران و رسانهها و سرکوب هدفمند شهروندان به ویژه اقلیتهایی همچون رنگینپوستان، رنگ باخت.
حقوق بشر به سبک آمریکا
درحالی که مجسمه آزادی در بندر نیویورک آمریکا مشعل آزادی را محکم بالا گرفته و طوری رخ نمایی کرده که سالیانه حدود ۴.۵ میلیون گردشگر را برای بازدید به خود جذب میکند، ساختار و کارگزاران آمریکا، یعنی جایی که این بانوی آزادی با لباس رومی مستقر شده است بیشترین جنایتها را در نادیده گرفتن حقوق انسانها مرتکب شده و نه تنها قوانین بینالمللی، بلکه قوانین داخلی را نیز بهشدت نقض کردهاند.
همین کشوری که همیشه ادعای حقوق بشر و آزادی را بر سر دیگر ملتها فریاد زده، سال ۱۴۰۲ آمیزهای از نقض حقوقبشر در سطح داخلی و خارجی را تجربه کرده است. نقضهای جدی که نه تنها با اصول پذیرفته شده حقوقبشر در تناقض است، بلکه به لحاظ اخلاقی نیز برای وجدانهای بیدار قابل پذیرش نیست. این تناقضات فقط مربوط به خارج از مرزهای آمریکا نیست و در درون مرزهای خود نیز کارنامه درخشانی از جمله نقض حقوق مهاجران و پناهندگان، خشونت علیه زنان و کودکان، نابرابریهای نژادی و اقلیتی، ترسیم نقشههای جغرافیایی نابرابر و اعمال سیاستهایی که تأثیرات بسیار منفی بر جوامع محلی دارند به جای گذاشته است. پرداخت کامل به مصادیق عدم رعایت حقوق بشری که توسط آمریکا در طول تاریخ انجام گرفته از حد این گزارش خارج است. در ادامه تنها به چند مورد آن اشارهای خواهیم کرد.
میسوختیم تا بتوانیم نفس بکشیم
ششم آگوست سال ۱۹۴۵ و ساعت هشت و پانزده دقیقه صبح است. مردم در شهر هیروشیمای ژاپن درحال رفتن به محل کار خود هستند. آنها بابت امنیتی که در شهرشان برقرار است خشنودند، زیرا اکثر شهرهای ژاپن در جنگ جهانی دوم ویران شده بود و تنها شهری که قسر در رفته بود شهر «هیروشیما» بود. جنگ جهانی دوم به پایان رسیده و آلمان تسلیم شده بود اما ژاپنیها دست تسلیم بالا نمیآوردند؛ به همین خاطر تقریباً روزانه شهرهای ژاپن بمباران میشد. بمبهایی که آتشزا بودند.
با این وجود هیروشیما سالم بود و مردم هم با خیالی آسوده در یک روز آفتابی و تابستانی درحال گذراندن روزمرگیشان بودند. بعد از یک دقیقه یعنی درست ساعت هشت و شانزده دقیقه صبح بمبی معلق در آسمان به طرف پایین شروع به حرکت میکند. بیشتر مردم شهر در آن واحد کشته میشوند. کسانی که کمی فاصله داشتند و صحنه انفجار را با چشم خودشان دیده بودند، آن لحظه مرگبار را اینطور تعریف میکنند: زمین بدون توقف میلرزید و دائم صدای شکستن شیشه به گوش میرسید. هوا بسیار داغ شده بود و شیشههای شکسته به اطراف پرتاب میشدند. حتی خیلی از کسانی که زنده مانده بودند با همین شیشهها کشته میشدند. نفس کشیدن بسیار سخت شده بود و غبار همه جا را فراگرفته بود. اگر کسی ایستاده بود نمیتوانست نفس بکشد چون غلظت غبار اجازه نفس کشیدن را به کسی نمیداد. زمین به قدری داغ بود که دست و پا را میسوزاند اما مردم سوختن را به نفس کشیدن ترجیح میدادند.
مردم عادی شهر فقط به دنبال جایی برای نفس کشیدن بودند اما چنین جایی دیگر وجود نداشت. کسانی که تا حدود دو کیلومتر از انفجار فاصله داشتند وضعیت مساعدتری داشتند. برخیها به دلیل اینکه نزدیک به پنجرهها ایستاده بودند کشته شدند زیرا با شکستن پنجرههای قدیمی تکههای آن همچون خنجر میشد و با فرو رفتن در بدن انسانها، جان سالم به در نمیبردند.
نود درصد شهر از چوب ساخته شده بود و همین باعث شد کل آن با خاک یکسان شود و دیگر چیزی باقی نگذارد. بعد از انفجار حتی جنازهای هم باقی نمانده بود و تمام اجساد به خاطر حرارت زیاد از بین رفته و تنها یک اسکلت از آنها باقی مانده بود. حتی کسانی هم که به خاطر انفجار کشته نشده بودند به دلیل گاز رادیو اکتیو در معرض سرطان قرار داشتند. مردم در آن زمان اطلاعی نداشتند که انفجار اتمی بوده است. بیشتر آدمهایی که بعد از انفجار زنده مانده بودند تصمیم گرفتند خودشان را به رودخانه برسانند تا بتوانند کمی راحتتر نفس بکشند و قدری خنک شوند. بمب دمای هوا را به بالای ۵۰ درجه رسانده بود. خاکستر و دودی که بعد از این انفجار ایجاد شده بود آرام بالا میرود و بعد از حدود یک ساعت بارانی شروع به باریدن میکند اما نه از آن بارانهای همیشگی.
قطرات باران اسید بود و هرکجا که میافتاد آن را سیاه میکرد. انگار که روغن سوخته از آسمان میبارید. آلودگی رادیو اکتیو در حال انجام دادن مأموریت خود بود، اما مردم نمیدانند هر نفسی که دم و بازدم میکنند آلوده و مخرب است؛ آن هم به یک ماده مرگبار… مردم که تشنه و سوخته هستند داخل آب رودخانه میروند و کمی از هم از آب آنجا مینوشند. غافل از اینکه داشتند سرطان را مینوشیدند و چیزی نگذشت که کسانی هم که از انفجار جان سالم به در برده بودند به دلیل بیماری در دام مرگ افتادند.
هولوکاست خاموش
«گواتمالا» یکی از کشورهایی است که در شمالیترین بخش آمریکای مرکزی قرار گرفته. از سال ۱۹۶۵، به مدت ۳۶ سال، قتل عام، شکنجه، سربهنیست کردن و از همه مهمتر اعدام افراد غیرنظامی همچون روستاییان و کارگران و دانشجویان توسط نیروهای امنیتی مورد حمایت دولت ایالات متحده آمریکا به یک امر شایع تبدیل شد. ریشه جنگ داخلی گواتمالا، فرهنگ نژادپرستی حاکمان اسپانیایی تبار و سفید پوست این کشور بود که توسط مستشاران نظامی آمریکایی و سازمان سیا حمایت میشدند.
نیروهای دولتی در جریان جنگ داخلی و به ویژه بین سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۵ میلادی اقدام به ۶۲۹ فقره قتلعام بومیان قوم مایا و نیز دورگهها کرده بودند. در نسلکشی گواتمالا، که به هولوکاست خاموش این کشور نیز مشهور است، ۲۰۰ هزار نفر توسط نیروهای دولتی به قتل رسیدند که ۸۳ درصد آنها از قوم مایا و ۱۷ درصد آنها دورگهها بودند. در این جنگ داخلی یک میلیون نفر در داخل گواتمالا کشور کوچک آمریکای لاتین آواره شده و بیش از ۲۰۰ هزار نفر به کشورهای دیگر پناهنده و ۱۰۰ هزار نفر دیگر نیز ناپدید شدند.
آمریکا و ادعاهای پوشالیِ همیشگیاش
پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ القاعده به مرکز تجارت جهانی در نیویورک و پنتاگون در واشنگتن، دولت رئیسجمهور وقت آمریکا «جورج دابلیو بوش» برنامهریزی، برای حمله به عراق را آغاز کرد. رئیسجمهور بوش مدعی شد که صدام به ذخیره و ساخت سلاحهای کشتار جمعی ادامه میدهد و عراق در کنار ایران و کره شمالی بخشی از «محور شرارت» بینالمللی است. سرانجام در اکتبر ۲۰۰۲ کنگره آمریکا اجازه استفاده از نیروی نظامی علیه عراق را صادر کرد.
«کالین پاول» وزیر امور خارجه آمریکا در سال ۲۰۰۳ به سازمان ملل گفت که عراق «آزمایشگاههای سیار» برای تولید سلاحهای بیولوژیکی دارد. اما او درست یک سال بعد در سال ۲۰۰۴ حرف خود را تغییر داد و اذعان کرد که: «به نظر میرسد شواهد این امر آنقدر محکم نبوده است»
دولت بریتانیا نیز یک پرونده اطلاعاتی را منتشر کرد که در آن ادعا میشد عراق میتواند موشکهایش را در عرض ۴۵ دقیقه برای اصابت به اهداف بریتانیایی در شرق مدیترانه آماده کند. «تونی بلر» نخستوزیر وقت بریتانیا گفت: «تردیدی وجود ندارد که صدام حسین به تولید سلاحهای کشتار جمعی ادامه میدهد.»
هردو کشور به شدت بر ادعاهای خود عراقی تکیه کردند. همچنین یک مهندس شیمی به نام «رافد احمد علوان الجنابی» و یک افسر اطلاعاتی به نام سرگرد «محمد حارث» که مدعی بودند اطلاعات دست اولی از برنامه سلاحهای کشتار جمعی عراق داشتند، بعدها اعلام کردند که شواهدشان جعلی بوده است. زیرا میخواستند متحدان به صدام حمله و آن را سرنگون کنند.
بر اساس ارقام منتشر شده، حدود ۲۱۰ هزار غیرنظامی عراقی بین سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۲۲ کشته شدند؛ تنها در سال ۲۰۰۶، بیش از ۲۹ هزار و ۵۰۰ غیرنظامی کشته شدند که آن را به خونینترین سال برای غیرنظامیان عراقی تبدیل کرد. مجله پزشکی «لنسنت» آمریکا تلفات غیرنظامیان عراقی را ۶۰۰ هزار نفر تخمین زده است.