الکس گارسیا لوپز، سینماگر متولد آرژانتین و لورا مورا اورتگا، کارگردان کلمبیایی، ۸قسمت فصل اول را کارگردانی کردهاند. یعنی برخی قسمتها را لوپز ساخته و برخی را اورتگا جلوی دوربین برده و رودریگو گارسیا و گونزالو گارسیا بارچا، پسران مارکز، نیز ازجمله عوامل اجرایی این پروژه بودهاند.
«صد سال تنهایی» آغاز میشود که میگوید «سالها بعد، هنگامی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل سربازانی که قرار بود تیربارانش کنند ایستاده بود، بعدازظهر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را به کشف یخ برده بود.» در اولین قسمت چگونگی شکلگیری شهر افسانهای ماکاندو روایت میشود و اگر مخاطب، رمان مارکز را خوانده باشد ناخودآگاه تصاویر ذهنیاش را با سریال تطبیق میدهد، که در آن خوزه آرکادیو بوئندیا و اورسولا ایگواران در جستوجوی خوشبختی هستند. داستان درباره خوزه و اورسولاست که در برابر مخالفتهای والدینشان ازدواج کرده و روستایشان را ترک میکنند تا در جایی دیگر خوشبختی را جستوجو کنند. آنها کسان دیگری را با خود همراه میکنند و در طول مسیر و در کنار یک رودخانه آرمانشهری میسازند و نامش را ماکاندو میگذارند.
کلودیو کاتانو، بازیگر نقش سرهنگ آئوریلیانو، میگوید بر عهده گرفتن این نقش افتخار و ریسک بوده و ماکوندو و شخصیتهای فراوانش را با تمام وجود احساس کرده است. الکس گارسیا لوپز نیز گفته است: «کارگردانی این پروژه هم چالش و هم ماجرا جویی بوده و معتقدم در زندگی، پذیرش ریسکها ضروری است تا به کاری که انجام میدهیم معنا ببخشیم. وقتی به اقتباس صد سال تنهایی وارد شدم، هدفم خلق چیزی اصیل بود که ویژگی یک تولید بینالمللی را داشته باشد، زیرا این داستان سزاوار آن است.» لورا مورا اورتگا هم گفته است: «به عنوان یک فیلمساز و یک کلمبیایی، کار روی پروژهای به این پیچیدگی، برای من افتخار و چالش بزرگی بوده است. ما همیشه تلاش کردهایم تفاوت زبانهای ادبی و تصویری را درک کنیم و تصاویری بسازیم که زیبایی، شعر و عمق اثری را که بر کل جهان تاثیر گذاشته، در خود داشته باشند. ما این کار را با عشق و احترامی فراوان به رمان صد سال تنهایی و با حمایت یک تیم استثنایی انجام دادهایم.»
نشریه اکونومیست اخیرا در مطلبی نوشته که براساس برآورد گابریل گارسیا مارکز «صد سال تنهایی» ۱۰۰ساعت نیاز دارد تا به اقتباسی درست و مناسب برای سینما تبدیل شود و معتقد بود این فیلم باید در کلمبیا فیلمبرداری شود و به طور کامل به زبان اسپانیایی باشد. نتفلیکس، با احترام به مارکز، دو مورد از این سه خواسته را اجرا کرده و به خود میبالد که اقتباسش از رمان مارکز یکی از جاهطلبانهترین تولیدات سینمایی در تاریخ آمریکای لاتین است. در این مطلب توضیح داده شده که جاهطلبانه مترادف گران است و نتفلیکس اگرچه بودجه خود را فاش نکرده اما ادعا کرده این سریال گرانقیمتترین سریالی است که تا به حال در منطقه ساخته شده است. در این مطلب آمده است: «این کتاب به دو دلیل چالش بزرگی برای فیلمسازان ایجاد میکند؛ یکی اینکه در تاریخ ادبی جایگاهی دارد و از نظر بسیاری بهترین رمان قرن بیستم است. زمانی که خبر ساخت سریال برای اولین بار اعلام شد، طرفدارانش بهسرعت ترس خود را از اقتباس ساده و کارتونی یک داستان پیچیده ابراز کردند و این گفته ها به آزمون دیگری برای تولیدکنندگان تبدیل شد.»
در ادامه آمده است: «نکته دوم پیچیدگی محض رمان است. این کتاب که در حدود سالهای ۱۸۵۰ تا ۱۹۵۰ میگذرد، بخت و اقبال خانواده بوئندیا را در چندین نسل، نشان میدهد و زمان در این داستان مانند چرخی است که تکرارهای اجتنابناپذیری را تولید میکند. شخصیتهای مرد این داستان همگی نامهایی دارند که ترکیبی از خوزه، آرکادیو یا اورلیانو هستند. حتی اتفاقات غیرعادیتری نیز وجود دارد.» اکونومیست نوشته است: «شخصیتها میمیرند و به عنوان ارواح برمیگردند. یک مرد به طور دائم توسط یک کالیدوسکوپ از پروانههای زرد احاطه شده است. دیگری سرش را میشکافد، نه خون، بلکه «روغن کهربایی رنگ آمیخته با عطر مخفی». این رئالیسم جادویی میتواند در یک فیلم یا سریال بسیار جذاب باشد اما خطر این ژانر ادبی این است که میتواند به طرز عجیبی در صفحه نمایش غیرقابلقبول به نظر برسد. ولی سازندگان این مجموعه، عجیب بودن داستان را به تصویر کشیدند، جایی که وقایع در آن فوقالعاده عجیب و در عین حال عادی هستند.»
فصل اول این سریال در حالی پخش شده که در ایران هم از فیلیمو در دسترس قرار گرفته است. رصدها نشان میدهد اکثر تماشاگران این مجموعه از فصل اول استقبال کردهاند و به شدت از آن راضی بودهاند. با توجه به ساختار وتفاوت رمان و این سریال، این اتفاق را باید یک موفقیت بزرگ در صنعت سریالسازی جهان به شمار آورد.