به گزارش ایسنا، امیر سرتیپ اسدالله حیدری، فرمانده توپخانه سالهای دفاع مقدس که در آن زمان به او لقب «شیر جبهههای غرب» را داده بودند و به خاطر رشادتهایش در «عملیات فتحالمبین» و دیگر عملیاتهای مختلف جنگی در زمرهی معدود اُمرا و سردارانی قرار دارد که از فرمانده کلقوا «نشان فتح» را دریافت کرده است. امیر حیدری که فارغالتحصیل مقطع دکترا از دانشگاه عالی دفاع ملی در رشته مدیریت استراتژیک است.
کتاب خاطرات این فرمانده دوران هشت سال دفاع مقدس در ۳۹۱ صفحه به نام «خاطرات و ترکشها» توسط نشر ایران سبز به چاپ رسیده است.
او که در دوران دفاع مقدس و پس از آن مسئولیتهای متعددی بر عهده داشته است، درباره رسیدن خبر شهادتش به خانواده، گفته است: «فکر میکنم شب سوم عملیات فتحالمبین بود که ما حدود ۱۶ نفر شهید داده بودیم. این شهدا از منطقه تخلیه شده بودند و به شهر خرمآباد منتقل شده بود. اکثرا هم این شهیدان بومی بودند. در آن زمان هم رادیو محلی نام خانوادگی شهدا را بدون ذکر اسامی اعلام میکند و بعد هم میگوید که خانواده این شهدا برای تحویلگرفتن اجساد به فلان آدرس بیایند. در بین اسامی اعلام شده، نام حیدری نیز وجود داشت که پس از اینکه خانواده ما هم این موضوع را میشنود باآن وضعیت و ناراحتی به محلی که اجساد در آن قرار داشته میروند.
تعداد ۱۶ جنازه یکی پس از دیگری توسط خانواده ما کاوش میشود، ولی به خاطر اینکه اجساد قابل شناسایی نبودند، خانوادهام نمیتواند جسد من را پیدا کند. من از این اتفاق اطلاعی نداشتم تا اینکه فرمانده قرارگاه کربلا موضوع شهادت ما را میشنود و دستور میدهد که یک پیک به من ابلاغ کند با دستور فرماندهی من سریعا باید به خرمآباد بروم.
بیشتر بخوانید:
مهمترین واکنشها به ادعاهای ضدارتشی
یک اعتراف درباره تسلط توپخانهای نیروهای ایرانی در فتح المبین
همه چیز درباره عالیترین نشان نظامی ایران/غیر نظامی مشهوری که نشان فتح دارد
من این موضوع را قبول نکردم. به هرحال ما در جریان عملیات بودیم و نمیتوانستم این ابلاغ را قبول کنم. البته به هرحال ما نظامی هستیم و باید تابع فرمان مافوق باشیم، ولی در آن روزها ما در شرایط بسیار ویژی بودیم. به هرحال خود فرماندهی در نهایت مرا پیدا کرد و گفت فلانی باید بروی و من باز هم گفتم که نمیروم. این بار فرمانده ما با یک حس خاصی به من گفت که این یک دستور نظامی است که شما همین امشب به خرمآباد برگردی و من در جواب پاسخ دادم که الان دستور است که ما وارد عملیات شویم.
به هرحال ایشان در نهایت بر دستور خود تأکید کردند و من دیدم واقعا چارهای ندارم. پس از آن نیز من به همراه یک جیپ و راننده به سمت خرمآباد حرکت کردم. آن زمان هم که هنوز جادهها به صورت کامل آزاد نشده بود و رفت و آمد داخل دشت عباس نبود. ساعت حدود ۹ و ۴۵ شب بود که ما از قرارگاه حرکت کردیم. من هم که ازاین دستور بسیار ناراحت بودم، به همراه راننده که یک ستوان بود در نهایت خود را به جاده خوزستان به خرمآباد رساندیم.
در طول مسیر راننده خیلی تلاش کرد تا روحیه مرا عوض کند ولی واقعا من از اینکه در وسط عملیات مجبور بودم که به خانه بازگردم بسیار ناراحت بودم. به هرحال در ساعت ۲:۴۵ بامداد ما به درب خانه رسیدیم. به راننده اعلام کردم که در ساعت ۵:۳۰ صبح برای بازگشت به منطقه درجلوی منزل ما باشد. یادش بخیر او با تعجب فقط مرا نگاه کرد و احترام نظامی گذاشت و گفت «چشم». بعد از اینکه وارد منزل شدم، اعضای خانواده ام باور نمیکردند که من سالم هستم و حتی فرزندانم جرأت نزدیکشدن به من را نداشتند! من حتی لباسهایم را نیز عوض نکردم و پس از گفتوگو با همسر و فرزندانم راس ساعت ۵:۳۰ صبح به درب منزل رفتم و منتظر بودم تا راننده بازگردد. فکر میکنم حدود ساعت ۱۰ صبح بود که ما به منطقه رسیدیم. فرمانده ما از اینکه من از ۳ روز مرخصی تنها چند ساعت آن را استفاده کرده بودم، ناراحت بود و از من پرسید که شما چرا برگشتی؟!»
انتهای پیام