مرتضی مردیها و حسن‌بقال/ نقد دموکراسی به سبک لرد اسپنسر!

عصر ایران سه شنبه 18 دی 1403 - 16:56
سخنان آقای مردیها در نقد دموکراسی یادآور دیلوگی از فیلم "بازمانده روز" است که شخصیت مخالف دموکراسی با سؤال‌پیچ‌کردن سرخدمتکار، می‌کوشد ثابت کند عوام‌الناس حق دخالت در حکم‌رانیرا ندارند.

عصر ایران؛ هومان دوراندیش-  مرتضی مردیها اخیرا در نشست بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، در انتقاد از دموکراسی گفته است: 
 
   «آمدن رضاشاه شکست انقلاب مشروطه نبود. جبران شکست بود. انقلاب مشروطه خودش شکست خورد. به چه معنا شکست خورد؟ ناظم‌الاسلام می‌گوید با حسن‌بقال به عنوان نمایندۀ مردم در مجلس اول چه کار می‌خواستید بکنید؟ من وقتی در جوانی بعضی از آرای ارسطو را می‌خواندم که دموکراسی را نقد می‌کرد، موهای بدنم سیخ می‌شد. مگر دموکراسی را می‌شود نقد کرد؟ مگر دموکراسی چیز بدی است؟ دموکراسی یک ابزار است و بعضی جاها ممکن است بد باشد.مرتضی مردیها 

    همین الان کسی نگفته ترکیه در انتخاباتش تقلب می‌کند ولی با این دموکراسی، آیندۀ امیدبخشی {ندارد}. شما فرض کنید امروز در پاکستان رای‌گیری کنند یا در افغانستان یا در همین ایران خودمان که چهل پنجاه سال است که رای‌گیری کرده‌اند. دموکراسی اصلا چیز به‌به و چه‌چهی نیست؛ صرفا آیندۀ تقریبا ناگزیر دنیاست ولی همان هم اگر مدام سعی کنند مردمی‌تر و مستقیم‌تر و توده‌ای‌ترش بکنند، خراب کردنش است. اگر بخواهد آینده‌ای داشته باشد، باید یک مقدار نخبه‌گرایانه باشد. انقلاب مشروطه یک دموکراسی این‌جوری آورد و به هیچ دردی هم نخورد. هیچ مشکلی را حل نکرد و حداقلی از امنیت هم که بود، از دست رفت.» 
 
  اشارۀ تاییدآمیز مردیها به سخنان ناظم‌الاسلام دربارۀ حسن بقال و مجلس اول مشروطه، بنده را به یاد فیلم "بازماندۀ روز" اثر جیمز آیووری انداخت؛ فیلمی بر اساس رمان کازوئو ایشی‌گورو، نویسندۀ انگلیسی ژاپنی‌تبار.  
 
   فیلم بازماندۀ روز، زندگی یک سرخدمتکار به نام جیمز استیونز (با بازی آنتونی هاپکینز) را در عمارت اشرافی لرد دارلینگتون در دهۀ 1930 نشان می‌دهد. در سکانسی از فیلم، لرد دارلینگتون با چند تن از همکارانش شب‌نشینی و گپ‌وگفت داشتند که استیونز (آنتونی هاپکینز) وارد اتاق شد و خدمتی کرد اما وقتی خواست از اتاق خارج شود، جناب لرد به سرخدمتکار نظیف و وظیفه‌شناسش (استیونز) گفت «آقای اسپنسر مایل‌اند با شما حرف بزنند». و این دیالوگ بین لرد اسپنسر و سرخدمتکار درگرفت: 

بازمانده روز
 
  «آقای اسپنسر – یک سوال از تو دارم: فکر می‌کنی بدهی مالی ما به آمریکا، یکی از علل کاهش خرید و فروش باشد یا ریشۀ مشکل این است که سیستم اقتصادی ما دیگر بر اساس ارزش طلا نیست؟ 
 
  سرخدمتکار – معذرت می‌خوام قربان ولی نمی‌تونم در این زمینه کمکی بکنم.
 
  آقای اسپنسر – خیلی حیف شد، شاید جای دیگری بتونی کمک کنی. تو فکر می‌کنی مشکل ارزی اروپا بعد از توافق فرانسه و بولشویک‌ها برای خرید و فروش اسلحه کمتر می‌شود؟
 
سرخدمتکار – معذرت می‌خوام قربان ولی در این زمینه هم نمی‌تونم کمکی بکنم.
 
آقای اسپنسر (خطاب به لرد داریلینگتون) – یک سوال دیگر هم دارم که می‌خواهم از این مرد نیک بپرسم. {رو به سرخدمتکار استیونز) دوست خوبم، آیا با ما موافقی که سخنرانی اخیر آقای دالادیر در مورد آفریقای شمالی، فقط یک حیله بود برای خشکاندن ریشۀ ناسیونالیست‌های داخلی خودشان؟ 
 
سرخدمتکار – معذرت می‌خوام قربان ولی در هیچ کدام از این موارد نمی‌تونم کمکی بکنم. 
آقای اسپنسر (خطاب به لرد دارلینگتون) – ملاحظه می‌کنید؟ این مرد نیک در هیچ یک از این موارد نمی‌تواند کمکی کند و ما هنوز بر این باوریم که باید اختیارمان را به این مرد خوب و میلیون‌ها نفر شبیه او بدهیم.» 
 
   قبل از ورود سرخدمتکار به اتاق، بحثی بین مهمانان لرد دارلینگتون در جریان بود که آیا مردم عادی حق دارند دربارۀ مسائل مهم کشور اظهار نظر کنند و نظراتشان مبنای تصمیم‌گیری حکومت باشد یا خیر؟ اسپنسر مخالف دموکراسی بود و با سؤال‌پیچ‌کردن سرخدمتکار، کوشید تا ثابت کند که عوام‌الناس حق ندارند در حکمرانی دخالت کنند. 
 
سخنان مرتضی مردیها در نقد دموکراسی نیز، چیزی از همین جنس است. از نظر او، حسن‌بقال حق ندارد به مجلس برود و در تصمیم‌گیری‌های حکومتی، نقشی ایفا کند. البته آقای مردیها لیبرال است و از آزادی‌های حسن‌بقال دفاع می‌کند؛ اما در مجموع حسن‌بقال‌ها را صرفا "حکومت‌شوندگانی آزاد" می‌خواهد و ورود آن‌ها را به دایرۀ حکومت‌کنندگان خوش ندارد. 
 
با این حال لیبرالیسم مردیها ناتمام است چراکه لیبرالیسم فقط در لیبرالیسم اقتصادی خلاصه نمی‌شود بلکه لیبرالیسم سیاسی را نیز در بر می‌گیرد. اگر حسن‌بقال‌ها جمع شوند و حزب خودشان را تاسیس کنند و حزبشان در جامعه طرفداران زیادی پیدا کند و در انتخابات پارلمانی پیروز شود یا کاندیدای حزبشان برندۀ انتخابات ریاست جمهوری شود، آیا مردیها می‌تواند جلوی این فرایند را بگیرد؟

 
اگر او مانع کامیابی سیاسی حسن‌بقال‌ها شود، لیبرالیسم سیاسی را زیر پا گذاشته است و در واقع به آزادی سیاسی عوام جامعه اعتقادی ندارد و حق تحزب و تلاش برای کسب قدرت سیاسی را برای اجتماعیون‌عامیون به رسمیت نمی‌شناسد. اما اگر با حقوق و آزادی‌های سیاسی عامۀ مردم مخالفتی نداشته باشد، به وضع موجودِ جوامع دموکراتیک دنیای کنونی رضایت داده است.  
 
در واقع مردیها تلویحا می‌گوید آزادی سیاسی نخبگان جامعه باید بیشتر از آزادی سیاسی عوام باشد. یعنی مایل است حق انتخاب‌شدن عوام و راه‌یافتن آن‌ها به نهادهای حکومتی کم‌وبیش محدود شود تا عوام‌الناس بر مسند تصمیم‌گیری ننشینند و کشور را به بیراهه نبرند. ولی مردیها می‌داند چنین حرفی اولا ناقض "برابری حقوقی" است که در لیبرالیسم تاکید زیادی بر آن می‌رود، ثانیا محدود کردن آزادی سیاسی اکثریت جامعه (عوام) است. به همین دلیل استاد نیمه‌لیبرال، این تز غیردموکراتیک و نالیبرالیستی خودش را تلویحا بیان می‌کند. 
 
او نظرش را در قالب این جملۀ مبهم و گنگ بیان می‌کند که دموکراسی «اگر بخواهد آینده‌ای داشته باشد، باید یک مقدار نخبه‌گرایانه باشد». ولی نمی‌گوید "یک مقدار" یعنی چقدر و چه مقدار؟ و این نخبه‌گرایی را چطور باید محقق کرد تا آزادی‌های دموکراتیک عامۀ مردم محدود نشود و حسن‌بقال‌ها از در اعتراض و انقلاب درنیایند و "رژیم‌های دموکراتیک نخبه‌گرا" را ساقط نکنند؟ 
 
جالب اینکه آقای مردیها در دو انتخابات ریاست جمهوری اخیر آمریکا طرفدار ترامپ بود. اکثریت نخبگان جامعۀ آمریکا، چه در سال 2020 چه در سال 2024، پیروزی بایدن و هریس را به صلاح کشورشان می‌دانستند ولی کشاورزان و کارگران و سایر عوام فرودست و نانخبه، اکثرا خواهان پیروزی ترامپ بودند. 
 
اگر تز مردیها در آمریکا مبنای عمل قرار می‌گرفت، کاندیدای مطلوب جناب مردیها نه در سال 2016 پیروز انتخابات ریاست جمهوری آمریکا می‌شد نه در سال 2024. در سال 2020 هشتاد برندۀ جایزۀ نوبل از بایدن حمایت کردند چراکه مدیریت ترامپ را غیرعلمی می‌دانستند. ولی آقای مردیهای نخبه‌گرا، طرفدار ترامپ لات‌منش و کم‌سوادی بود که به مردم توصیه کرده بود برای مصون ماندن از ویروس کرونا، وایتکس بخورند. جهال کم‌سواد جامعۀ آمریکا نیز مثل استاد مردیها بودند. یعنی آرزو می‌کردند ترامپ در انتخابات پیروز شود.  
 
اگر تجویزهای نخبه‌گرایانۀ جناب مردیها مبنای "اصلاح" و آینده‌دارشدن" دموکراسی آمریکا واقع شده بود، نه عامۀ کم‌سواد می‌توانست به ترامپ رای دهد، نه ترامپ می‌توانست کاندیدای ریاست جمهوری شود.  
 
اگر کسانی به اسم نخبه‌گرایی مانع ریاست جمهوری ترامپ عوام‌فریب و علم‌ستیز می‌شدند، همین آقای مردیها اولین نفری بود که فریاد واآزادی‌اش بلند می‌شد که ایها الناس چه نشسته‌اید که مارکسیست‌ها و مارکسیست‌مخفی‌ها آزادی و دموکراسی را در ایالات متحده به باد دادند.  
 
تز جناب مردیها دربارۀ اصلاح دموکراسی، از جهاتی هم یادآور تز دکتر شریعتی در این زمینه است. شریعتی می‌گفت با دموکراسی مخالفتی ندارد به شرط اینکه مردم به رشد عقلی کافی رسیده باشند. او معتقد بود پس از دو سه قرن حکومت امامان شیعه در جامعۀ اسلامی و هدایت مردم از سوی آن‌ها، مسلمین به رشد عقلی کافی می‌رسیدند و زان‌پس می‌توانستند دموکراسی را مبنا قرار دهند و خودشان حاکم جامعه را انتخاب کنند.  
 
آقای مردیها هم می‌گوید دموکراسی باید یک مقدار نخبه‌گرایانه شود تا آینده‌ای داشته باشد. همان طور که در نقد شریعتی می‌توان گفت "رشد عقلی مردم" همیشه ممکن است از سوی فیلسوفان و دانشمندان ناکافی قلمداد شود، به مردیها هم می‌توان گفت "مقدار نخبه‌گرایی دموکراسی" همیشه ممکن است از سوی نخبگان ناکافی به نظر آید.  
 
هر نظر و مبنایی هم که برای تعیین کفایت رشد عقلی مردم یا کفایت نخبه‌گرایی دموکراسی تعیین کنیم، کاملا محتمل است از سوی دیگران زیر سوال برود. در این صورت، دعوا بر سر اقبال به دموکراسی یا اعراض از آن، همچنان ادامه خواهد یافت.   
 
  در نقد سخنان مرتضی مردیها می‌توان بسی بیش از این نوشت، ولی به ذکر چند نکتۀ دیگر اکتفا می‌کنیم و این یادداشت را به پایان می‌بریم. آقای مردیها می‌گوید: «دموکراسی اصلا چیز به‌به و چه‌چهی نیست. صرفا تقریبا آیندۀ ناگزیر دنیاست.» اگر دموکراسی چیز چندان خوبی نیست، چرا آیندۀ ناگزیر دنیاست؟ یعنی چرا اکثریت مردم جهان خواهان این چیز نه چندان مطلوب‌اند؟  
 
مردیها دلیل اقبال عمومی به این چیز نه چندان مطلوب را بیان نکرده، ولی "خانۀ آزادی" در بیانیۀ مأموریت خودش به سؤال فوق چنین پاسخی داده است:

  «آزادی در ساختارهایی ممکن می‌شود که در آنها سیستم سیاسی دمکراتیک وجود داشته باشد تا دولت در برابر مردم پاسخگو باشد و قوانین مستولی شدن، آزادی بیان، آزادی انجمن‌ها، آزادی اعتقادات و باورها و احترام به قوانین اقلیت‌ها و زنان ضمانت شود.» 
 
 تفاوت نظر "خانۀ آزادی" و نظر مرتضی مردیها دربارۀ دموکراسی، آشکار است و به روشنی نشان می‌دهد که مردیها دموکراسی‌خواه نیست ولی از بخت بد در روزگاری می‌زید که نمی‌تواند آشکارا و به‌تمامی با دموکراسی مخالفت کند. مرحوم استالین هم مثل استاد مردیها علاقه‌ای به دموکراسی نداشت ولی او نیز ناچار بود جوری در قبال دموکراسی موضع‌گیری کند که کسی نتواند متهمش کند به دشمنی با دموکراسی.  
 
 اینکه بگوییم دموکراسی به‌به و چه‌چه ندارد، فرسنگ‌ها فاصله دارد با این رای که آزادی فقط در ساختارهایی ممکن می‌شود که در آن‌ها سیستم سیاسی دموکراتیک وجود داشته باشد.   
 
  واقعیت این است که پس از شکست اصلاحات خاتمی، در ایران جریانی پدید آمد که از دموکراسی‌خواهی دست کشید و لیبرالیسم را هم به شکلی نصفه‌نیمه قبول کرد. یعنی مرادش از لیبرالیسم عمدتا لیبرالیسم اقتصادی بود. این جریان فکری، که البته ریشه‌هایش در دوران پیش از دوم خرداد شکل گرفته بود، در مجموع مدافع "سرمایه‌داری و توسعه منهای دموکراسی" است. 
 
  مرتضی مردیها نیز جزو چهره‌های همین جریان فکری است. او وقتی از لیبرالیسم دفاع می‌کند، عمدتا مشغول دفاع از سرمایه‌داری و آزادی‌های اجتماعی است. اما چون نخبه‌گرایی را هم تجویز می‌کند، باید گفت که او به اعطای آزادی‌های سیاسی به "مردم" یا "حکومت‌شوندگان" بدبین است و آن را بالقوه مایۀ انحراف و تباهی می‌داند. به دیگر سخن، مردیها لیبرالیسم سیاسی را تجویزی مشکوک برای بهروزی و بهبودی جامعه می‌داند.  
 
 اگرچه دموکراسی ممکن است رأی نادرست مردم را به کرسی بنشاند و دشواری بیافریند، ولی در تاریخ سیاست غالبا نخبگان حاکم بوده‌اند که بدون توجه به رای مردم تصمیمات نادرست را اتخاذ کرده و مصیبت به بار آورده‌اند.  
 
 مخالفان دموکراسی به برگزیت استناد می‌کنند و می‌گویند اکثر نخبگان و کارشناسان به درستی می‌گفتند بریتانیا نباید از اتحادیۀ اروپا خارج شود؛ ولی این مخالفان این واقعیت تاریخی را نادیده می‌گیرند که در همین دو سدۀ اخیر، اکثر جنگ‌های بزرگ و مصیبت‌بار و بسیاری از سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی نادرست، بدون برگزاری رفراندوم و کسب نظر عموم افراد جامعه، و صرفا با تکیه بر عقل نخبگان حاکم حادث شدند. بگذریم که آقای مردیها احتمالا با برگزیت هم، مثل انتخاب ترامپ، باید موافق بوده باشد.  
 
 به هر حال هر سرزمینی متعلق به "مردم آن سرزمین" است. نفی ضمنی و تحقیر و تحفیف آشکار دموکراسی در ذیل تجویز نخبه‌گرایی، مشکلی را حل نمی‌کند. مرتضی مردیها معتقد است دموکراسی باید "یک مقدار" نخبه‌گرایانه باشد. اما کاملا محتمل است که دیگران بر این رای باشند که دموکراسی باید "بیش از یک مقدار" نخبه‌گرایانه باشد. مسئله این است که آن "مقدار" را چه کسی تعیین می‌کند؟ هر فرد یا مجمعی که می‌خواهد آن "مقدار" را تعیین کند، چنین حقی را باید بر اساس رای اکثریت مردم بدست آورده باشد وگرنه حکمش مطاع نخواهد بود مگر به زور سرنیزه.        
 
  مردیها خودش را لیبرال‌محافظه‌کار می‌داند نه لیبرال‌دموکرات. محافظه‌کاری با بدبینی، بویژه بدبینی به عوام، گره خورده است. محافظه‌کاران همیشه در صدد بوده‌اند تا فتیلۀ دموکراسی را پایین بیاورند مبادا که چراغ سیاست دود کند. ولی قلب دموکراسی "مجلس عوام" است.  
 
  اگر عوام پیشروی نکرده بودند، اشراف محافظه‌کار هنوز داشتند از مناسبات برده‌دارانه و فرادستانۀ خودشان با عامۀ مردم لذت می‌بردند و بابت مصائب زندگی عوام‌الناس ککشان هم نمی‌گزید! ولی خوشبختانه عصر دموکراسی فرا رسید و کار جهان در یکی دو قرن اخیر عمدتا به دست لیبرال‌دموکرات‌ها بوده.  
 
   و این یعنی محافظه‌کاران و مارکسیست‌ها می‌توانند در حاشیۀ جهان لیبرال‌دموکراتیک نق بزنند و بگویند دموکراسی جهان غرب "بورژوایی" است یا به‌به و چه‌چه ندارد. اگرچه باید انصاف داد که محافظه‌کاران، علیرغم سنت‌پرستی و خودخواهی آشکارشان، به قدر مارکسیست‌ها خرابکار یا نفرت‌انگیز نیستند.

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

بیشتر بخوانید