جان نیز بدادیم و به جانان نرسیدیم*

عصر ایران پنج شنبه 20 دی 1403 - 12:51
جالب است که توالی تقویمی درگذشت آقای هاشمی را با امیرکبیر به یاد می آورد که هاشمی کتاب "امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار " را سال 1346 نگاشت و از وجه استقلال طلب و استعمارستیز امیرنظام تجلیل کرد و البته فرجام کار هردو محل درنگ  است و تامل.

عصر ایران؛ احسان اقبال سعید- گاه گاهشمار، سالیان را از یاد می برد و روزان را چون کوپه بی‌سرنشین بر هم می نشاند تا آدمیان با فاصله هزار ساله به قدر  یک برگ جهان را بگذارند و درگذرند و گویند سوگ با گذر ماه‌ها تنها خاطره است و یادکرد، اما اهل کلمه و سیاست هماره زندگان تاریخ اند که گر از دیوان قضاوت بگذرند از سکوی روایت نخواهند گذشت و سنگی بر گوری نقطه ی پایان نیست. 


نوزدهم دی ماه مرداف درگذشت اکبر هاشمی رفسنجانی  است و  یک روز بعدترش زمان گشودن شریان تقی خان امیرکبیر در گرمابه فین کاشان تا داماد قبله‌ی عالم در جوار عمارت مشجر خاقان مغفور در کاشان راحت شود و قبله ی عالم چنان خود را مالک زمین و جان می دانست که چون اراده یا حال پس از باده بر بریدن رگ امیرنظام قرار گرفت از آن به راحت کردن تعبیر و کتابت شد که خواست خاقان و صاحبقران خیر رعیت و امت است و مرگ هم نامش راحت شدن..

مرگ در حمام و علی خان مراغه ای که بر سینه‌ی امیرنظام نشست و رگش برید..

آورده اند که فضل ابن سهل سرخسی وزیر مامون عباسی را هم در حمام سرخس سه تن از گماشتگان خلیفه جان ستاندن..در مجموعه نمایشی زیبای ولایت عشق نقش فضل با بازی خاطره انگیز اکبر زنجانپور در یاد ماند که در حمام قاتلانش را به نام صدا زد و گفت بیاید و در خونم سهیم شوید و می دانست که "چو فرمان یزدان/ چو فرمان شاه"..


جالب است که توالی تقویمی درگذشت آقای هاشمی را با امیرکبیر به یاد می آورد که هاشمی کتاب "امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار " را سال 1346 نگاشت و از وجه استقلال طلب و استعمارستیز امیرنظام تجلیل کرد.

امیرکیبر از آن نام های یگانه است که توانسته تمام سال ها و روایت ها را تاب بیاورد و به هیچ انگ و ننگی نواخته نشود. اشتهار به درایت ویادآوری هوشمندی و میانداری وزیران ایرانی در کنار نصیحت و شاه‌پروری و البته مبارزه با بددینی و بدعت باب و بهائیان از او چهره ای یگانه ساخت و البته فرجام کارش محل درنگ  است و تامل و آیا سیاووش‌ فرجامی  و سوختن و جان دادن از او یک قهرمان و تندیس شیرین در کام و ذائقه ی جماعت قربانی‌پسند ساخته است و دگر اینکه آن داستان همین یک تعبیر را دارد و توان خدمت را الزاما با ویرانی خویش و ستیز با شهریار میانه است؟


نمی خواهم از پنجره‌ی مقایسه یا این همانی بر این دو رفته‌ی دی ماه بنگرم که قیاس را نه والارفتن شانی و نه فرکوفتن و تخفیف و تقلیل کسی می دانم که همه چیز بهانه است برای روایت و سخن نمودن و اگر کسی بزرگ و سترگ باشد هماره و با فرونشستن غبارها می درخشد و خورشید را روزنامه‌ی کاهی پشت شیشه انکار نخواهد نمود و "بزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان به زشتی برد".


امیر نظام برآمده در دورانیست که زمزمه ی عصر مدرن با محوریت قانون و علم به میان آمده بود و شاهی منوط به رعایت حال رعیت و نیز متن مکتوب پارلمان و جمعیت بزرگان شده بود اما در ممالک محروسه هنوز امیر مالک جان و امان بود و به لحظه‌ی شراب یا ران کبابی جان می ستاند یا امارات و صدارت صله می داد.

برای همین امید بهبود حال رعیت و صیانت ملک تنها در تربیت امیر و بیرون کشیدنش از بند خاجگان و للگان و متملقان ملیجک مرام بود تا شهریار گاه جبار آئین خسروانی و رسم بزرگی نیز بیاموزد و یکسره دمار از روزگار رعیت به ضرب مالیات و ایلغار بدرنیاورد و خاک و سنگ سرزمین ارمغان دشمن حالا مسلح به باروت و بیطار و دوا نشود.


تقی خان امیر کبیر نخست بر بستر دانایی قد کشید و توانست ولیعهد جوان را تربیتی متفاوت بیاموزد و البته در جدال شاه شدنش بر رقبا چیره نماید. امیر ادبار ملک را دریافته بود و راه را در آموزش و نیز برهم زدن ترتیبات پردامنه و قدمت پیشین می دانست و برای همین محصل روانه ی فرنگستان نمود و معلم از اتریش/مجارستان خواست تا تصمیم بر اسطرلاب و ستارگان و نیز حمیت و نادانی قبیلگی برافتد.

تا جایی البته توفیق یافت و شب شراب شاه فصل تباه شدن عقل بود و عزیزه‌ی عزیزی که گاه باجی و تاجی را ارجح بر تدبیر و تحمل می داشت و به آنی دستخط عزل و به باده‌ای غزل خداحافظی امیرکبیر امضا شد. هاشمی رفسنجانی اما زاده و بالیده عصر مدرن ایران زمین بود.

از مشروطه و برقراری سلطنت مشروعه سالیانی گذشته بود و ملت هم قبله ی عالم را در حرم عبدالعظیم حسنی(ع) به سرب بر زمین دوخته بود و هم به کالسکه محمدعلی میرزا بمب انداخته و او تنها توانست از صور اسرافیل و ملک متلکمین روزنامه نویس به محکمه عرض حال ببرد نه چونان شاه‌بابایش گلویشان بدرد و این فصل عزیمت بود....


نسل پس از مشروطه حالا استبداد و استعمار هر دو را می خواست ریشه برکند و به فردایی بهتر سلام کند. باور داشت اگر خودمان بکاریم،بدرویم و بخوریم و نخ کارخانه نساجی بروجرد تن کنیم همه چیزمان به همه چیزمان خواهد آمد و گلستان خواهیم ساخت و نسل آقای هاشمی با فروبستگی داخلی و البته استعمار جنگید و پس از چیرگی این بار زخم و ضعف را در توسعه نیافتگی و فقر دید و خواست تا چراغ مشعل میدان گاز پررونق بسوزد.

آقای هاشمی تمثیلی از زیست کامل یک سیاستمدار بود که برای برانداختن یک کلیت مستقر ستیهید و نقش تاسیسی در نظام تازه داشت و از صدر و قدر تا تلاش برای توسعه و دیگر چیزها را تجربه نمود.


نکته اما در احساس خمودگی و جاماندگی از سوی امیر و هاشمی بود که هر کدام بسته به بستر و زمانه و نیز امکان و محدویت های خویش نسخه نوشتند و بیمار  را به اتاق جراحی بردند..

برخی می گویند توسعه مدنظر هاشمی با آزادی نسبتی نداشت و با رانت و دگر چیزها آلوده شد و هم امیرنظام را به ستیز بیش از انداره و هراساندن ناصرالدین شاه متهم می نمایند و البته دیگر چیزها..

نکته جالب اما تصویرو تصور هر کدام از آن ها در فصل آخر است.. امیر کبیر جان در کاشان نهاد و صدارت راآاقاخان نوری دشمن درجه  نخست اش بر تن زد و اما جهان به آن دو  روز سرنیامد و نسیم مشروطه وزیدن گرفت. هاشمی اما مرد درون ساختار بود و در کنار دیگر چهره‌ها موسسی بود که می خواست نهاد و نهالی که کاشته بودند را هرس و زودوده از آفت کنند و البته در دورانی وفات یافت که همفکر و همداستانش حسن روحانی سکان اجرا  در اختیار داشت.


امیر کبیر اما چرا نامی افسانه گون در ذهنیت تاریخی ماست؟ ستیهدن و درشت گفتن بر شاه قدر و پرقدرت و نیز به سان شهسواری تا انتهای شمع رفتن وسوختن او را چنین در خاطره ها نشاند یا آمدن و فضیلت در روزگاری که آدم ها به مدد نبود دوربین وضبط صوت می توانستند بر بال خیال و پروبال درخت آرزو ترس ها و نیافته های آدمیان چنارانی نازاده در دنیا شوند و چنان بزرگ و چنین نادسترس؟


شاید قهرمان مقتول را عشق است و بر خون و رنج دگری پیراهنی از افتخار و الگو برفراشتن، آئین آدمیان است و پس از آن سیگار خود کشیدن و در بستر نرم خفتن.. هیج کس نمی داند و این ها همه تاریخ است و برگ های دفتر..


عنوان این نوشتار برگرفته از خواجوی کرمانی شاعر قرن هفتم است که از قضا هفدهم دی ماه روز بزرگداشت اوست و در پرده ی نام حافظ و سعدی ماند.. او سرود"گفتند که جان در قدمش ریز و ببر جان/ جان نیز بدادیم و به جانان نرسیدیدم". و شاعر ساکن صفحات تاریخ است و رقم زننده ی ناب ترین احساس و آرزوهای انسانی برای رسیدن به جوار نورکامل و حق واصل و نیز زلف محبوب و البته آرمانشهر بی مرگ و برخوردار.. و شاعران اهل سیاست اند یا سیاست پیشگان شاعر قهرمانان تاریخ؟

-------------------------------------------------
*مصرعی از خواجوی کرمانی

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.